ویرگول
ورودثبت نام
انتشارات یوشیتا
انتشارات یوشیتا
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

معرفی کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم!

انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم!
انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم!

یکی از پرفروش‌ترین آثار نیویورک تایمز کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم! نوشته‌ی ریچل هالیس است که به شما می‌آموزد اگر روزگار بر وفق مرادتان نیست، از جای خود بلند شوید، زندگی را از نو بسازید و از مشکلات و لحظات سخت به عنوان تجربه‌هایی برای رسیدن به تکامل و آرامش در زندگی استفاده کنید.

درباره کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم!

ضرر مالی، از دست دادن شغل، پایان زندگی مشترک، مرگ عزیزان و... تجربه‌هایی دشوار در زندگی هستند که سبب می‌شوند غم و شک شما را احاطه کند و در این حالت است که برگشتن به روال عادی، امیدواری و داشتن دید مثبت در زندگی غیرممکن به نظر می‌رسد.

ریچل هالیس، نویسنده موفق و پرفروش نیویورک تایمز با بیان صمیمی و صادقانه‌ای که دارد با استفاده تجربه‌های شخصی و واقعی خودش و تکنیک‌هایی کاربردی، در کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم (Didn't See That Coming) به شما نشان می‌دهد که در سخت‌ترین و دردناک‌ترین لحاظات زندگی هم می‌توان به آینده امیدوار بود و آن چیزی که بسیار مهم است شیوه برخورد و کنار آمدن هر فرد با مشکلات و بحران‌های زندگی‌اش است.

ریچل هالیس در مقدمه کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم! بیان می‌کند:

هر چیزی که یک روزی ساخته بودم، در چشم برهم ‌زدنی از هم فرو پاشید. نمی‌شود این کتاب را اعتراف‌نامه یا توضیحی از چرایی و چگونگی این تغییر زلزله‌وار که در زندگی‌مان اتفاق افتاد در نظر بگیرم. صادقانه بگویم که نمی‌دانم می‌توانم این موضوع را برایتان روشن کنم و بعد از این شکست، باز هم کمر راست کنم، اما دوست دارم باور کنم روزی آن‌قدر قوی می‌شوم که بتوانم تشخیص دهم دقیقاً کجای زندگی بین رابطه‌مان شکاف افتاد، اما امروز قطعاً، آن روز نیست! زندگی‌مان از بیرون عالی به نظر می‌رسید، چون صمیمیت بین‌ ما همیشه برای همه ملموس بود، حتی برای غریبه‌ها؛ اما صمیمیت و یک رابطه رمانتیک، به‌طور کامل، دو چیز متفاوت هستند. دست آخر، ما دو انسان کاملاً متفاوت شدیم و این تفاوت به این معنی بود که باید چیزی را فدا کنیم. و این همان جایی بود که امروز خودم را در آن پیدا کردم: باید چیزی را فدا کنم و این کار را کردم.

برای همین نوشتن این کتاب را شروع کردم، چون بارها شده بود که از بحران و اندوه جان سالم به در ببرم؛ باور داشتم می‌توانم چیزی برای گفتن در این کتاب داشته باشم که خواندنش به دیگران کمک کند تا آن‌ها هم بتوانند از پس مشکلاتشان به خوبی بربیایند. یقین دارم می‌توانم شما را راهنمایی کنم تا از کوه غم و اندوهتان گذر کنید. اما حالا خودم را در میانه غم و اندوه بزرگی می‌بینم و با دیدگاهی کاملاً متفاوت نسبت به منِ قبلی. حالا می‌خواهم با شما از این درد عبور کنم، به این معنی که این کتاب می‌خواهد دوگانگی منحصربه‌فرد درون و بیرون درد را نشان دهد. به عنوان کسی که همیشه با برنامه و انضباط زندگی می‌کند، کسی که به جزئیات دو دهه آینده زندگی‌اش هم فکر می‌کرد که چطور آن‌ها را برنامه‌ریزی کند، باید صادقانه بگویم که به هیچ عنوان برای این یکی برنامه‌ریزی نکرده بودم. می‌خواهم صادقانه رازی را برایتان بازگو کنم؛ به این فکر افتاده بودم که به طورکلی این کتاب را کنار بگذارم و ایده نوشتنش را از ذهنم بیرون کنم؛ فکر می‌کردم برای نوشتن آماده نیستم، همین الان هم مطمئن نیستم که آماده باشم. دودل بودم که آیا می‌توانم هم‌زمان هم یاد بدهم، هم یاد بگیرم، چون حس می‌کنم این درس، و نوشتن این کتاب، جزء سخت‌ترین‌ کارهایی هستند که در طول عمرم انجام داده‌ام.

حتی با اینکه این کلمات ‌نوشته شده بودند، با اینکه فکر می‌کردم می‌توانند برای کسی مفید باشند، می‌دانستم که غیرممکن است این کتاب را به همان شکل اولیه‌اش نگه دارم و از این غم تازه ویرانگری که اکنون در حال دست و پنجه نرم کردن با آن هستم، صحبتی نکنم؛ ایده نوشتن درباره مطلبی که تا این حد برایم جدید است، با همه آن چیزهایی که من راجع به کتابم باور داشتم، در تضاد بود. یک ضرب‌المثل قدیمی هست که می‌گوید، ما فقط می‌توانیم از اثر زخم‌هایی که خورده‌ایم به دیگران آموزش دهیم، بنویسیم و آن‌ها را با دیگران به اشتراک بگذاریم، نه خود زخم‌هایمان را؛ من با آن‌ دردها زندگی کرده‌ام؛ یعنی، هرگز قصد ندارم ماجرای حوادث سخت و ناگوار زندگی‌ام را با شما قسمت کنم؛ اما در عوض، فقط می‌خواهم اثری که بعد از اتفاق افتادن روی من گذاشته‌اند را با شما به اشتراک بگذارم.

کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم! مناسب چه کسانی است؟

شاید در نگاه اول همه تصور کنند که مخاطب تمامی کتاب‌های هالیس زنان و دختران هستند، اما برای هر کسی که می‌خواهد تجربه خواندن یک اثر فوق العاده و صمیمی را داشته باشد و به خودش برای داشتن یک زندگی شادتر کمک کند، کتاب اصلا انتظارشو نداشتم انتخابی فوق‌العاده است.

ریچل هالیس را بیشتر بشناسیم:

یکی از زنانی که در چند سال اخیر خود را به عنوان نویسنده و سخنران انگیزشی موفق مطرح کرده است، ریچل هالیس (Rachel Hollis) نام دارد. او پس از نوشتن‌ کتاب‌های پرفروش «خودت باش دختر، دختر صورتت را بشور، شرمنده نباش دختر» به شهرت فراوانی رسید و امروزه چه در ایالات متحده و چه دیگر کشورها به عنوان زنی قوی و شاد شناخته می‌شود که همواره در سخنرانی‌های خود زنان و دختران را به آزادگی و لذت بردن از زندگی دعوت می‌کند.

در حال حاضر ریچل هالیس در حوزه مسائل حقوقی زنان فعالیت دارد، یکی از برترین پادکست‌های تجاری در آمریکا را مدیریت می‌کند، بنیانگذار یک شرکت خصوصی و رسانه‌ای است و برای چهار فرزند خود مادری می‌کند.
باید گفت که هالیس در تمامی کتاب‌هایش از تجربیات شخصی خود استفاده کرده و درد و رنج و انواع فشارهای اجتماعی را چشیده است و می‌داند برای تبدیل شدن به زنی قوی و سالم، آن هم در دنیای مدرن امروزی، باید تلاش بسیاری کرد. اما او به خاطر داشتن لحن صمیمانه در کتاب‌هایش و عدم استفاده از کلیشه‌های رایج در کتاب‌های خودیاری، به این موفقیت و شهرت رسیده است.

جملات برگزیده کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم!

- اگر چیزی را از شما گرفتند، اگر شما را زمین زدند، هر بار دوباره از جایتان بلند شوید. هویتی که با افتخار به دست آورده‌اید را برای خودتان حفظ کنید.

- گاهی اوقات تغییر لازم است به این خاطر که پیشامد ناگوار و تضعیف کننده‌ای در زندگیمان رخ داده و گاهی به این دلیل است که ما بیشتر از شخصیت و هویتی که داریم نشان می‌دهیم. تکامل شاید آزار‌دهنده و ناخوشایند باشد، اما بدین معنا نیست که بد باشد. سعی کنید به تغییر به چشم یک حرکت مثبت رو به جلو در زندگیتان نگاه کنید.

- یادتان باشد ممکن است افکار بدی در ذهن داشته باشید، ولی هنوز آدم خوبی باشید: دوست دارم این را همیشه به یاد داشته باشید که داشتن افکار کوچک، کوته‌نظرانه، گستاخانه، غیرعملی، حسودانه، خودخواهانه باعث نمی‌شود شما آدم بدی باشید.

- وقتی تجربیات گذشته، روی نوع نگاهمان به یک موقعیت اثر می‌گذارد، به طرزی باورنکردنی حتی درک اینکه این اتفاق افتاده است سخت است. خیلی راحت است که احساسمان را درگیر این اتفاق کنیم، حتی بدون اینکه تشخیص دهیم در وهله اول چه چیزی باعث شروع این اتفاق شده است.

- مهم است که اطراف خودتان را با افراد بانفوذی پر کنید که آن طور فکر و رفتار می‌کنند که شما می‌خواهید فکر و رفتار کنید.

در بخشی از کتاب انتظار چنین فاجعه‌ای نداشتم! می‌خوانیم:

می‌خواهم بیشتر در مورد شجاعت صحبت کنم. احساس می‌کنم الان باید راجع به اهمیت اینکه چرا باید به جای دست روی دست گذاشتن، برای داشتن شجاعت بجنگید، برایتان صحبت کنم. همچنین حس می‌کنم باید به شما هشدار دهم که صحبت درباره این موضوع مرا به شدت عصبی می‌کند تا حدی که از کوره در می‌روم. صحبت راجع به این موضوع مرا آزار می‌دهد؛ اما صادقانه می‌خواهم حقیقت را به شما بگویم، چون این کاری است که باید انجام دهم. این موضوع نه تنها مرا آزار می‌دهد، بلکه باعث می‌شود اعصابم به هم بریزد.

اخلاق و ادب حکم می‌کند که شما هرگز نباید به کسی که درحال پشت سر گذاشتن شرایط سختی هست، با خشونت رفتار کنید. اما در حقیقت، اگر چیزی که می‌خواهم بگویم در موردتان صدق می‌کند، شما به کسی نیاز دارید که با شما روراست باشد و اطرافیانتان، چون شما را خیلی دوست دارند، نمی‌توانند این چیزها را به شما بگویند. من هم شما را دوست دارم، اما آنقدر دوستتان دارم که حقایقی را بگویم، حتی اگر احساساتتان را جریحه‌دار کند. پس بیایید شروع کنیم.

هرچقدر به احساساتتان چسبیدید، دیگر کافی است.

حالا دیگر وقتش رسیده است. اگر می‌خواهید قدمی برای تغییر بردارید، پس باید ناامیدی خود را کنار بگذارید و قدم مناسب بعدی را بردارید تا به شما کمک کند به جلو حرکت کنید و قبل از اینکه حرفی را که می‌خواهم بزنم رد کنید و آن را یک راهنمایی تند و خشن از نویسنده نامداری بدانید که درباره چیزی حرف می‌زند که آن را نمی‌فهمد، باید بدانید که این صحبت‌های بخش بالغ و رشدیافته من نیست که چنین نظرات قاطعی در مورد این موضوع دارد. این باور دوآتشه من که شما باید جهنم را در زندگی خود نشان دهید قبل از اینکه خیلی دیر شود، به طور مستقیم به دوران کودکی‌ام برمی‌گردد. به صراحت بگویم، این مطلب را از دیدگاه دختربچه‌ای می‌نویسم که برای بیان مشکلات زندگی‌اش به بزرگتر‌ها ناتوان است، آن هم وقتی‌که به شدت به آن‌ها نیاز دارد. آن زمان نمی‌توانستم این احساسات را بیان کنم، حتی زبان مطرح کردن آن‌ها را بلد نبودم، اما الان سال‌های زیادی از آن زمان گذشته است و حالا، برایم کافی است که بفهمم چیزی که در گذشته اتفاق افتاده، اشتباه بوده است. بنابراین، این من هستم، یک فرد بزرگسال و به عنوان یک بزرگسال عاقل و بالغ، چیزی را که خیلی‌وقت‌ها پیش کسی باید به پدرومادرم می‌گفت را به شما می‌گویم.

خرید نسخه چاپی
خرید نسخه الکترونیک

ریچل هالیسزنانکتابروانشناسینشر یوشیتا
ناشر کتاب های رمان، روانشناسی و کودک www.yushita.com instagram: yushitapub
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید