you can play music to give you a better mood!
در این بی خردی، بی خبری مرا از هر سو به ملامت میرساند. و چه تکیده از کلمات به لحظات میگریزم؛ به امید یافتن لحظه ای حس ترنم روشنی، در خیابان های متروک مرطوب از تبخیر مردابهای احساس ساکنانش.
در سکوت این کوچه پس کوچه های بی رنگ از هر احساسی، به طراوت کلمات مترنم از جان گرما بخششان، از پژمردن وجودی که در فاصله با خودم ایستاده اما من نام دارد؛ امید واهی را یادآوری میکنم. و با ملامت هر حس گسیخته از حقایق نامطلوب زیستن، سکوت را بر این جان متلاطم و ملال تحمیل میکنم.
اما افسوس که امید را واژهای در اختلاف با حقیقت نهادند؛ و هرگز حقیقت به آنچه که بر آن امید داشتی نمیپیوندد...
پس افسوس من از بی رحمی وقوع واقعه ای که همیشه بر امید غلبه خواهد کرد بیهوده نیست! و عبور از هر لحظه به سردی باد های متعفن سرگشته در خیابان ها، جبر حقیقت را تصدیق میکند و امید را، که شاید تنها دروغیست بزرگ که در قلب هر وجودی برای ادامه حیات رخنه میکند، میسوزاند...
شهریورومهریکهزاروچهارصدویک