صبح 5 تا دونه موز آورد داد به من که براش نگه دارم، عصر اومد پیشم گفت موزهارو بده می خوام برم طبقه ی بالا بخورم... پرسیدم: چرا طبقه ی بالا؟ - طبقه ی بالا خالی بود و فقط بالکنی داشت که میله های دورش برعکس به سقف چسبیده بودن -
گفت: چون طبقه ی بالا بن بستِ و توی بن بست موز خوردن آوانگارده... اگر پایین بخورم حس آوانگارد بن بست از بین میره
به موز ها یه نگاه انداختم، زرد نبودن، سفید بودن و تهشون نارنجی، شبیه سیگار...
این خواب های عجیب من!