پیام داد شما در فاز یارجویی هستی؟ زدم بله.
ده روز طول کشید تا بشه. ۶ تایی رفتیم شام. دوست منو شوهرش. دوست دوستمو دوست پسرش. دوست دوستپسرش و من. مثل یه گردو ی خسته و نخوابیده و خسته از روز پرکار و پربازده، سر قرار حاضر شدم. تیپ زده بودم ولی نه آنچنانی! منتظر شدیم تا دوستان برسن. تا رسیدن دیدم دِلِی دلی دارن می رن سمت منو که گفتم واسه من زودتر یه چایی بگیرین. نه تنها به نفع من، که به نفع همتونه.
انقدر مغز گردوییم خسته بود که واقعا حال نداشتم تمرکز کنم متین و موقر باشم. خود خودم بودم. همون گردوی خسته ای که تو اوج خستگی جوری اوج می گیره که یکی باید بیارتش پایین. کلی سوتی هم دادم که باحال بود. خندیدیم.:دی گویا همین قضیه به دل دوستان نشسته بود. صداقت و روراستی تو ابراز احساسات و شیطنت و غم همه رو خوردن! به دل ما هم نشستن دوستان. اینکه بلد باشن چطور ارتباط برقرار کنن که بعدا معلوم شد کوه تجربه هستن ایشون:)))
چرا اینا رو می نویسم؟ چون طی ۴ تا قراری که گذاشتیم، تعداد تیکایی که برای هر کدوممون می خورد، هی رفت بالا. هی احساس کردیم چقدر میشه این رابطه رو عمیق کرد و لذت بردو... خداحافظی.
دوستمون اولین کسی بودن که اومدنو تونستن ترک بندازن به پوسته ی سفت این گردوی چغر. اونقدر چغر که شک کرده بود اصلا می تونه دلش بلرزه یا نه. گویا لرزید. کم ریشتر بود ولی خب همین هم یعنی قفل خیلی مرحله ها باز شد.
سخت گذشت. این چند روز سخت گذشت ولی آسون تر از چیزی بود که فکرشو می کردم. اما فکر کنم برای اون سخت تر باشه. هر دفعه یادش میفتم دعا می کنم که براش راحت تر بگذره... زودتر بگذره. از همه چی.
چرا اینا رو می نویسم؟ چون تا وقتی سرم گرم کارای الکی پلکیه، کارم پیش می ره. می رم سر کار اصلی... اینترنت یاری نمی کنه، زل می زنم به صفحه... و هیچی به ذهنم نمیرسه. نمی دونم دیگه چی کار می تونم بکنم. همین جوری می مونم.
چرا اینا رو می نویسم؟ چون مثل یه کاپشن خیلی گرم بود وقتی عصری داری تیک تیک می لرزی. چون فهمیدم به دل نشستن یعنی چی. چون فهمیدم این جریان مهر که بین دو نفر رد و بدل میشه چقدر می تونه صبر بده برای عبور از خیلی چیزای دیگه.
اینا رو می نویسم چون قطار حال و احوالم از ریل خارج شده بود. اون اومدو طی همین چندتا قرار برش گردوند رو ریل. فکر کنم همیشه ممنون و دعاگوش باشم.
خوب بود و کوتاه. ایشالا هر جا هست سرش سلامت باشه. دلش آروم.
پ.ن: خیلی این حرفا شبیه گردویی که می شناسم نیست. حتی دوره. اما خوشحالم که با این بخش از خودم رو به رو شدم. قشنگه.