من سی و دو سالمه. دو سال پیش برای اولین بار خاله شدن دیروز هم تولد خواهرزادم بود..همیشه از اینکه متنهای ادبی قشنگ و مختص اون شرایط و یا فرد میخوندم به وجو می اومدم تصمیم گرفتم خودمو امتحان کنم و به چالش بکشم.. گاهی اوقات مینویسم ممکنه تو راه خونه تو تاکسی باشه یا محل کارم.. دیروز از همون روزا بود که وقتی پشت میزم بودم تصمیم گرفتم یهو برای خاهرزادم به مناسبت دومین تولیدش بنویسم..
این جدیدتریننوشتمه و در عین حال اولین نوشته ای که اینجا میزارم..
دردانه من چقدر زود دوسال گذشت که در وجودمان رخنه کردی و همه وجودمان شدی..
مهپاره نازم هر روز شیرینتر از دیروز میشوی و امروز تولدت زیبایت را جشن میگیریم و چه بی تابانه انتظار این روز را میکشیدم که بیاید روزت بیاید روزی که باید ثانیه هایش را برای هدیه دادن این موجود آسمانی بوسید...
نمیدانم از آسمان چندم فرود آمدی مهم هم نیست بدانم فقط خوشحالم که آمدی و این خوشحالی وصف ناشدنی را هدیه میکنم به تو تا وقتی بزرگتر شدی بدانی عاشقانه دوستت دارم و پا به پای کودکیهایت می آیم تا بزرگ شوی و ببالی و مرد شوی..
تا بدانی روزی کسی بود ک با دردهایت دردکشید و با گریه هایت اشک ریخت، با لجبازیهایت مدارا کرد و با خندهایت وجودش شکوفا شد...