Happiness
Happiness
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

آقای موریس...:)

از زبان اقای موریسی که کتابش رو تو گردباد از دست داد:

چه شد؟

به خود امدم که دیدم نیستم..

دنبال خودم گشتم...

خود را پیدا کردم...

ولی..

نبودم...


کسی ارام ارام مرا می‌کشت؟

کسی مرا وادار به نبودن می‌کرد؟

کسی مرا محکوم به عدم می‌کرد؟

کسی مرگِ زیست مرا می طلبید و به خواسته ی خود بس مصر؟

در میان صفحات کتابم، در جستجوی کلمات گمشده تقلا می‌کردم..

چنین میمانست که در وجودم تکه های گمشده ی قلبم را نمی ‌یافتم...

چه کسی درد مرا توانِ فهمیدن بود؟

من ارامم؟

من ارامم ولی کسی بی صدا در من می‌ گرید...

من ارامم؟

من ارامم ولی صدای ضجه ی کسی در درونم، گوش های قلبم را به شکوه می‌کشاند...

اما...

چند سال بعد فراموش کردم نبودنِ کتابی را که در ان لحظه به لحظه، لحظه به لحظه ی لحظاتم را ثبت کرده بودم؟

شاید نه...

سال ها از ان حادثه می‌گذرد..

من ارامم؟

من ارامم..حالل کسی در من ساز امیدواری می‌نوازد...

من هستم؟

من هنوز می‌نویسم..پس هستم...

قلم در دستانم می‌رقصد... پس من هستم...

من شبیه کیستم؟

من به مطربی می‌مانم شیفته ی رقص کتاب هایم...

من چه می‌کنم؟

من نوازنده ی نت های اهنگ های کتاب هایمم...

من زیستم وصلِ به چیست؟

من ضربانم با ضربان کتاب هایم یکی ست..

من هم صدا با چیستم؟

من هم صدا با تپش قلب کتاب هایمَم...

من ارامم؟

من ارامم...چون کتاب هایم پر پرواز من هستند...


پ.ن: سلام :)...از وقتی رفتم بلاگفا اینجا نبودم و نمیدونم چیشد یهو دلم تنگ شد...?❤

http://thisishappiness.blogfa.com/profile
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید