تقدیم به دانشجویان عزیزی که تلخی تحصیل با قند عاشقی گوارای وجودشان شده است:
این قصه تکراری است؛ فردا امتحان دارم!
نیمه شب است و باز هم تا صبح بیدارم
فردا چه خواهد شد؟! نمیدانم ولی تنها
بیش از خودم دل ناگران برگه ی یارم
یار من آن دردانه مروارید این دخمه
یار من آن بانوی کاخی زرد و رویایی
یار من آن همچون غزال رسته از صیاد
یار من آن تصویر جانخواه تماشایی
دیروز گفتم با خودم افتاده ام این را
من هر چه می خوانم، نمی فهمم ... ، نمی دانم!
شاید اگر این درس را فردا بیفتم باز
ترم دگر اخراج می گردم ...، نمی مانم!
در این خیالاتم که بودم آمدی از راه
مثل همیشه پشت میزی بی صدا رفتی
دیگر نمی شد از جمالت چشم بردارم
تو روبروی من؟! ... عزیز من، کجا رفتی
از صبح تا شب در پی درسی و تحقیقی
سرگرم با کاغذ شدی، تو خوب می خواندی
نه در پی سیگار بودی نه پی چايي
تا آخر شب هم در این سالن نمی ماندی
گفتم که باید فکر فردا باشم این لحظه
چاره فقط دزدیدن آن امتحان باشد
باید که راهی یافت تا از دفتر استاد
آن برگه را دزدید و این دزدی نهان باشد
رفتم حوالی همان دفتر پی راهی
ناگاه دیدم که خود استاد می آید
رفتم کنار پنجره نزدیک گلدان ها
گفتم ببینم از کجا این باد می آید ...
دیدم که قفل دفتر استاد واگشته
اما کلیدش در درون قفل جامانده!
گفتم خدا را شکر فردا امتحان پاس است
تنها فقط یک خط کشی بی صدا مانده
از آن کلید ناب، روی کاغذی نقشی
تندی کشیدم بی صدا در رفتم از آنجا
شب می کنم باز این در بی صاحب و آنگاه
یک نمره ی کامل نصیبم می شود فردا
شب شد زمان رفتن و دزدیدن برگه
اما تو آن شب مانده بودی...، خسته ...، می خواندی
اهل تقلب هم نبودی نازنین بانو
حتی اگر صدبار پشت درس می ماندی
راهی شدم اما نگاهت در خیالم نیست
اما نه اینکه از نگاهت دست بردارم
می ترسم از فردا اگر آخر شوم اخراج
دیگر نمی بینم تو را هر روز اي یارم
ای کاش می شد با تو می گفتم ز عشق تو
پیش تو زانو می زدم که دوستت دارم
ای کاش من در شأن تو بودم و یا می شد
از آرزوی با تو بودن دست بردارم
رفتم رسیدم، بازشد در، ساده بود انگار
از این کشو به آن کشو آرام می گردم
پیش خودم می گفتم ای استاد این دفعه
چشمی بپوشان، باز اینجا هم غلط کردم
تا آن کشوي آخری را باز کردم من
دیدم که آری برگه ی این امتحان اینجاست
رویش ولی یک لیست پر نام جا مانده
لیست حضور و غایب است و اسممان اینجاست
تا لیست را دیدم به چشمم خورد اسم تو
قربان تو گردم ... فدای نام زیبایت ...
این قدر مثبت پشت مثبت داری از استاد؟!
دورت بگردم عشق من، چشمم کف پایت
انگار شوری در دلم افتاد با نامت
گفتم که تو خسته، برای امتحان داری ...
گفتم که مشتی این خدایی نیست در انصاف
باید که از این کار دزدی دست برداری
بی آن که حتی یک نظر بر برگه اندازم
بیرون شدم از دفتر و یک لحظه خندیدم
قبل از خروج اما ز روی لیست حاضر
بانوی من نام تو را با شرم بوسیدم
یادم می آید جمله ای را که رفیقی گفت
از خاطر معشوق جاری می شود پاکی
هر جا نباشد عشق حتما ابتذال آنجاست
عاشق شو تا شیطان شود از دست تو شاکی
20/6/1400
اصفهان .سجادحاجيان فروشانی