من و صادق وقتی ازدواج کردیم یه آرزو و یه هدف داشتیم. ما دوست داشتیم وقتی زندگیمون تموم شد و به عقب نگاه کردیم کاری کرده باشیم که موثر و مفید بوده باشه. ما از اپلای و رفتن از کشور چشم پوشی کردیم و خواستیم همینجا بمونیم( این تصمیم خودش حکایتها داره که شاید یه روزی در موردش بنویسم). سه سال از زندگیمون گذشته بود که ایده هویو شکل گرفت. اون موقع صادق مدیر تولید یه کارخونه طراحی و ساخت موتور سیکلت برقی بود، حقوق خوبی داشت، موقعیت شغلیش هم امکان رشد و پیشرفت داشت و هم محل کارش رو هم دوست داشت. اما ما تصمیم گرفتیم کسب و کار خودمون رو داشته باشیم.
دی ماه صادق یه هم بنیانگزار پیدا کرد. دوست چندین ساله هردومون و همکارش تو همون شرکت، میعاد. در مورد کار و چیزی که میخواند باشند فکر کردند. تصمیم گرفتند هزینههای اولیه کار رو خودشون پرداخت کنن و یه تیم کوچیک برای شروع جمع کنند. من چندتا از دانشجوهام رو بهشون معرفی کردم. در نهایت با معین و علیرضا کار رو شروع کردند و بعد از یه مدت هم ایمان بهشون اضافه شد البته صادق و میعاد از شرکت خارج نشدند و در کنار کار به مسائل کسب و کارشون هم رسیدگی میکردند. اسم هویو رو علیرضا پیشنهاد داد. «هویو» یه کلمه جهانی با ریشه سومالیایی به معنی مادر هست. لوگو و سایت اولیه رو هم معین طراحی کرد.
روزهای اول سخت اما شیرین میگذشتن. کارها دائما شکل عوض میکردند و در حال سعی خطا بودیم. در نهایت بعد از 2-3 ماه صادق و میعاد هم به این نتیجه رسیدند که لازمه تمام تمرکزشون رو، روی کار خودشون بیارن و تمام وقت با هویو کار کنند. اون موقع تو فضای کار اشتراکی نزدیک دانشگاه، باکس، میزکار گرفته بودیم. اول صادق استعفا داد و بیرون اومد و کمی بعدتر هم میعاد. اون زمان هویو بخشهای مختلفی داشت، فروشگاه اینترنتی اسباببازی، هویو رادیو که هر هفته من، عاطفه(عاطفه با هویو رادیو وارد تیم شد)، صادق، میعاد و علی(مسئول مارکتینگ تیم) یه قصه کودکانه رو اجرا میکردیم. هویو مدیا که پر آزمایش علمی و کاردستی برای کودکان بود که میتونستند تو خونه کنار پدر و مادرشون تجربههای جدیدی کسب کنند، هویو مگ که مقالات آموزشی موضوعی رو منتشر میکرد و هویو پارک که کارش برگزاری دورههای آموزشی برای بچهها بود. یادمه اولین ضبط هویو رادیو تو اتاق کنفرانس باکس بود. بی هیچ تجهیزاتی و با گوشی تو یه سالن بزرگ که صدا میپیچید صدای خرگوش و شیر و شتر در میآوردیم. وسط اولین ضبط یه دفعه چراغها خاموش شد و سالن تاریک تاریک شد. بعدترها اتاق صدا اکوستیک تو دانشگاه اجاره کردیم و کیفیت ضبط کلی بالا رفت. بچهها همزمان با بزرگ شدن کارها تصمیم گرفتند برای ورود به شتاب دهنده شریف هم اقدام کنند. مدارک و فایل ارائه آماده کردند و در نهایت هویو آخر اسفند 97 مجوز ورود به شتابدهنده رو گرفت.
نوروز 98 پر از امید و کار گذشت و آخر فروردین هویو تو واحد 214 مجتمع خدمات فناوری مستقر شد.کلی گل و گیاه گرفتیم و دفتر رو خوشگل سازی کردیم. یه دفتر پر از انرژی و اسباببازی و رنگ ساختیم. معین از تیم رفت و محمد به جای اون اومد و علیرضا هم از تیم خداحافظی کرد. مشکلات و ریسک استارتاپ، دغدغه سربازی و داشتن حقوق باعث میشد روابط کاری نصفه و نیمه تموم بشه اما این بچهها هنوز خودشون رو جزو خانواده هویو میدونن.
اولین معرفی هویو تو برنامه افطاری فارغالتحصیلان شریف بود. اون شب دانشگاه شریف میزبان بود و ما یه نمایشگاه کوچیک کنار سالن راه انداختیم. معرفی اسباب بازی و تیم هویو، فروختن اسباببازی، هدیه دادن بادکنکهای با لوگو هویو لذت بخشترین تجربه نمایشگاهی ما شد.
اون زمان هویو تصمیم داشت تولید اسباببازی هم داشته باشه، پس مجموعه آزمایشهای علمی هویو لب رو طراحی کرد و با بزرگترین پخش کننده اسباببازی ایران مذاکره کرد تا اونو تو همه اسباببازی فروشیها عرضه کنه. قرار شد در کمتر از یک هفته 2000 تا مجموعه علمی آموزشی هویو لب تولید بشه. جمع کردن اقلام پک و سفارش کارتنها بیشتر زمان رو گرفتند. باید تو کمتر از 48 ساعت 2000 تا اسباب بازی رو تولید میکردیم. همگی دو روز خودمون رو تو یکی از سولههای دانشگاه حبس کردیم و بی وقفه بدون خوابیدن یا استراحت محصول رو بسته بندی کردیم. این اتفاق ماه رمضون بود باعث شد تجربه افطاری و سحری خاطرهانگیزی داشته باشیم. برای سحر تخم مرغ خریدیم و پیک نیک بردیم اما موقع درست کردن غذا فهمیدیم هیچ کدوم کبریت برای روشن کردنش نداریم. سحری اون روز شد نون و کرهای که برای پختم تخم مرغها داشتیم. باور کنید یا نه از اون روز من همیشه یه فندک تو کیفم نگه میدارم. در نهایت محصول به موقع به دست پخش کننده رسید و همگی یه نفس راحت کشیدیم و بعدش یه جشن دورهمی کنار هم گرفتیم. همه اعضا، همراه خونوادههاشون کنار هم شام خوردیم و مرور خاطرات چند ماهه رو انجام دادیم. آخر تابستون هم عروسی میعاد بود.
بعد از چند ماه محمد هم از تیم رفت و پریسا مسئول فنی تیم شد. تابستون هویو به جلسات جذب سرمایهگزار میگذشت و ایدههای جدید میاومدند یا قبلیها کنسل میشدند. از اون زمان فعالیتهای تیم دائم درحال حدس و خطا بود. جلسات سرمایه گزاری برای صادق و میعاد چالش سختی بود. ارائه فعایتهای تیم و قانع کردن سرمایه گزار برای اقتصادی بودن کسب و کار و اطمینان دادن به اینکه سرمایه گزاری پرریسک اما پر بازدهای خواهد بود.
بعد از یه مدت با باغ کتاب تهران مذاکره کردند برای گرفتن یه غرفه اسباببازی. طراحی و ساخت غرفه یه پروژه سخت دیگه بود که چند روز بیخوابی و زحمت بچهها رو به دنبال داشت اما نتیجه عالی و دلنشین شد. بچهها و خونوادهها میتونستند تو غرفه بازی کنند و در صورتی که میخواستند اون اسباببازی رو بخرند. اون روزها غرفه همه چیز ما شده بود. شلوغ شدنش خوشحالمون میکرد و بیشتر وقتمون اونجا سر میشد. بچهها شبانه روز کار میکردند و زحمت میکشیدن.
اولین بار هویو به عنوان یه استارتاپ تازه تاسیس تو جشنواره اسباببازی هم شرکت کرد و کلی تلاش کرد مخاطبهای خوبی جذب کنه.
هر روز تنوع محصولات بالاتر میرفت. ما که با تنوع 70 بازی شروع کرده بودیم الان یه چیزی نزدیک تنوع هزارتایی اسباب بازی داشتیم.
هویو لب، هویو رادیو و هویو پارک کنسل شدند تا تمرکز تیم فقط روی یه بخش باشه و بازده و سرعت بالاتر بره. حین کارها بارها اتفاقاتی میافتاد که همه چیز رو سخت میکرد. مثل آبان که شروع تبلیغات کمپین مارکتینگ هویو همزمان با گرونی بنزین، اعتراضات و قطعی اینترنت بود و تلاش بچهها رو هیچ کرد.
اسفند ماه بود که بالاخره بعد از جلسات متعدد و تلاشهای بچهها، هویو سرمایهگزار پیدا کرد. یه اتفاق خوب بعد از کلی سختی و تلاش. یکسال گذشته هزینههای زندگی رو از حقوق من میدادیم که به سختی کفاف مخارج رو میداد. اومدن سرمایه گزار دقیقا تو زمانی بود که ما هیچ پس اندازی نداشتیم و شرایط خیلی سخت شده بود. همینطور این همزمانی دقیقا با شروع بحران کرونا بود. کرونا باعث شد غرفه باغ کتاب تعطیل بشه. دو تا از بچهها که خوابگاهی بودند بیجا و مکان شدند و به دعوت من و صادق اومدن خونه ما. انبار اسباببازی هم رفت خونه میعاد. اول فکر کردیم یکی دو هفته طول میکشه اما خب دوماهی گذشت. دو ماه قرنطینه با بهترین بچهها. خاطرهها و تجربههای زیادی رو با ایمان و عاطفه گذروندیم. از کچل کردن سر ایمان گرفته تا هایپر رفتنهای با رعایت پروتوکلهای ایمنی و خریدهای نجومی. از حمله به ذخیرههای غذایی و یه روز درمیون کیک و شیرینی درست کردن. از کار کردن و خسته شدن و دوباره کار کردن. از ظرف شستنهای نوبتی. گاهی وقتا علی هم میاومد پیش ما و خونه میشد دفتر کار هویو. تو اون دو ماه من هم به خاطر تعطیلی محل کارم تو تولید محتوا به بچهها کمک میکردم. اردیبهشت بود که بچهها تصمیم گرفتند برای خونه یه فکر دائمی بکنن. هر کدوم دنبال همخونه یا اتاق گشتند و از پیش ما رفتند، البته تذکر صاحبخونه ما هم تو این تصمیم بیتاثیر نبود.
تقریبا همزمان با رفتن بچهها بود که دانشگاه هم باز شد و هرکس به کارش برگشت. ما اُوِن تستر و فلاسک چای رو از خونه بردیم دفتر هویو تا نیاز نباشه بچهها از دفتر خارج بشن و خطر ابتلا رو کم کنیم.
کمکم زندگی با کرونا برامون شد عادت. مثل یه پله بلند و بی محافظ که هر روز مجبوری از روش رد بشی و کمکم خو میگیری بهش، ماهم به بودن ویروس همه جا و بودن ماسک روی صورتمون عادت کردیم. تو این دوره دوتا کارآموز به هویو اضافه شدن و امروز خانواده هویو یه خانواده 10 نفرهاست.
تیر ماه من تصمیم گرفتم از مرکز برم و به صورت اتفاقی مرکز رشد بهم معرفی شد. از یکی دوماه قبلتر هم هویو برای پذیرش تو مرکز رشد شریف اقدام کرده بود. دوره پیش شتابدهدی رو گذرونده بود و الان داشت شرکت ثبت میکرد و وقتش بود قدم بعدی رو برداره. خیلی اتفاقی و بدون هیچ برنامهای هر دو تو یک روز نقل مکان کردیم دفترهای جدید. روز اسباب کشی هویو سخت و ناراحت کننده بود. سخت از اونجا که من، علی، عاطفه، فرگل، رضوانه و نسترن یه عالمه اسباببازی رو کارتن کردیم و جابجا کردیم بعدهم من و علی زیر آفتاب تند مرداد بار وانت کردیم. دوتا وانت اسباببازی رفتند خونه جدیدشون، مرکز فناوریهای هوشمند شهری، ساختمان پردازش طبقه دو، دفتر هویو. نارحت کننده هم به خاطر دل کندن از اون همه خاطره و دل بستگی.
اسباب کشی با کرونا گرفتن من و صادق و علی تموم شد. یه دفتر خوشگل چیدیم و دو هفته رفتیم قرنطینه. امروز دوباره برگشتیم به زندگی کاری و به روزانههامون. تو این دو هفته وقت زیاد داشتم به زندگیم فکر کنم. به تصمیمهایی که گرفتیم، به آدمهایی که اومدند و رفتند، به اتفاقات، به شادیها و غمها. تصمیمهای خوب و بد زیادی گرفتم و مجبور شدم انتخابهای زیادی هم انجام بدم. دوتا تصمیم تو زندگیم بهترین تصمیمهایی بود که گرفتم، انتخاب صادق به عنوان شریک و همراه زندگیم و تصمیم مشترکمون برای داشتن هویو. شاید چیزهایی که الان گفتم اصلا عمق سختیها، ناامیدی و تلاش بچهها رو نشون نده. شاید اینجوری دیده بشه که ما واگن هویو رو توی یه مسیر ساخته شده به حرکت در آوردیم؛ اما ما هم مسیر ساختیم، هم ریل و هم واگن. بارها طوفان و باد رو تحمل کردیم؛ بعضی وقتا توی سربالاییها پیاده شدیم و خودمون واگن رو هول دادیم. از سرپایینیهای کوتاه لذت بردیم و دست هم رو گرفتیم. انگار لذت و شیرینی اون زمانها انرژی روزهای سختمون رو تامین میکرد.
شاید یه روزی هویو نباشه، شاید سالها بعد به عقب نگاه کنیم و ببینیم چقدر تو این مسیر اشتباه کردیم اما از یه چیز مطمئنم. هیچ وقت از داشتنش توی زندگیم پشیمون نمیشم.
تو هویو و کنار بچهها تولدها، دورهمیهای ناهار، بی نهایت کارکردن و بالا و پایین زیادی رو تجربه کردیم. اتفاقات تلخ و شیرین زیادی مارو به هم گره زد. علی، عاطفه و ایمان و بقیه، چههای من و صادق شدند و عمیقا عاشق همشون هستم. هویو برای ما یه کسب و کار و یه ایده نیست، حاصل همه زندگمیون، همه آرزوهامون و همه تلاشهامون هست. هویو از قلب ما شروع به بزرگ شدن کرده و امروز تازه داره تلاش میکنه رو پاهای خودش وایسته. هنوز زوده واسه حرفهای خوب زدن. روزهای سخت زیادی پیش رو داریم اما دلمون به تلاشهامون گرمه، به با هم بودنمون. امیدوارم یه روز اونقدر بزرگ و اونقدر محبوب باشه که همه بچهها و مادرها بشناسندش.