این ویرگول هم عجب دنیایی داردا
این موقع از شب (۱:۲۰) وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن برای به خواب رفتن و در نتیجه به خواب نرفتن و درد و دلهره درسسست وسط قفسه سینهام و بعد از کلی فلاکت در نگه داشتن افکار پریشان محور بی قاعده و در نهایت خوردن یک ذره بسیار کوچک قرص خواب و یک عدد خیار خنگِ ورچُلُسکیده به ذهنم رسید سر بزنم به این فضای بسیار جذاب..
در نوشته های بسیاری از شما خودم را دیدم
دیدم که چطور هرکسی با زندگی نه چندان سخت و نه چندان جالبش دست و پنجه نرم میکند و بدانم در این توهم "همه در خوشی زندگی میکنند الا من"هیچی جز دروغ نیست..
گمان میکردم تنهایم
اما دیدم افراد با همهی آنچه در چنته دارند به سراغ این زندگی بزرگوار میروند
گمان میکردم فقط منم که در قفسه سینه ام درد حس میکنم، بعد دیدم "دست انداز بزرگوار " از رنجی بسی بیشتر، رنجها میبرد..
بسیار برایشان اندوهگین گشتم و دعاگویم برای بهبودی ایشان..
اما اینجا میان این زندگی های بسیار، اصل زندگی را یافتم..به همین سبب است که ویرگول بسیاری از اوقات نجاتگر روحِ خفته در جانِ خستهی من است..
سپاسگذاری مرا پذیرا باش ...