ویرگول
ورودثبت نام
Zahra.Haji
Zahra.Haji
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

کَلِمینی : با من حرف بزن

"کلمینی "

این روزها حال و هوای خانه پر شور و گرما علی (ع) و فاطمه (س)
خیلی عجیب است
سکوت خاصی در آن حکمفرما شده است.
خانواده ای که همه حسرت آن را می خوردند، حالا چند روزی است که فقط اشک چشم هایشان را تر می کند
و بغض راه گلویشان را بسته است...
مادر طاقت ندارد این حالِ بد خانواده اش را تحمل کند.
به پا می خیزد
خود را خوب نشان می دهد،
گویا هیچ اتفاقی نیفتاده...
گویی سیلی، آتش، میخ و...
هیچ کدام از این واژگان برایش معنایی به همراه ندارد...

وای از دلِ زینب
در این سن کم، به جای آن که نگران شانه موهایش باشد، یک شبِ بزرگ می شود و زین پس مرهم دل همه می شود اما خود مرهمی ندارد.


وای از دلِ حسن (ع)
که با این سن کم، تصویر کوچه بنی هاشم حتی یک لحظه هم از جلوی چشمانش کنار نمی رود.


وای از دلِ حسین(ع)
که همه جا در جستجوی مادر قد خمیده اش است.

و وای از تنهاییِ امیرالمؤمنین
که تنها همراز او چاه سیاه و تاریک است...

مادر که نباشد
چراغی از خانه کم می شود که هیچ نوری جایگزین آن نمی شود.
مادر که نباشد
نظم خانه بر هم می ریزد.
مادر که نباشد
امید فرزندان هم ناامید می شود...

فاطمه جان، کاش بیشتر می ماندی.
کاش در این روزهای آخر، دردهایت را برایم بازگو می کردی.
کاش لااقل ۱۹ ساله ات تمام می شد.
حالا بعد از تو چه کسی همچون تو پشتیبان من باشد؟!
تو را غریبانه و در تاریکی شب به خاک می سپارم
حالا دیگر راحت و آسوده باش
هیچ کس تو را پیدا نخواهد کرد...

" السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ "

نویسنده: زهرا حاجی

زهرا حاجیمادرفاطمیهحضرت فاطمهعزاداری
نویسنده کتاب "ناگفته های مه بی تاب" ??⚖
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید