احساسِ عدمِکفایت (scarcity) در فرهنگهای مبتلابهشرمای (shame-prone) رواج دارد که عمیقاً غرق در مقایسهاند (comparison) و بهواسطۀ عدمِمشارکت (disengagement) تکهپاره شدهاند. اینجا منظور از فرهنگِ مبتلابهشرم این نیست که ما از هویتِ جمعیِ خودمان شرمگین باشیم، بلکه منظور این است که تعدادِ ماهایی که با مسئلۀ ارزشمندی (worthiness) درگیریم آنقَدَر هست که به چنین فرهنگی شکل بدهد.
عدمِکفایت بر پایۀ شرم، مقایسه و عدمِمشارکت شکل میگیرد. یک راه فکرکردن به این سه مؤلفۀ عدمِکفایت و اینکه چگونه بر فرهنگ تأثیر میگذارند تأملکردن دربارۀ سه پرسش زیر است:
شرم: آیا ترسِ از تمسخر (ridicule) و تحقیرشدن (belittling) برای مدیریتِ مردم یا تحتِ کنترل داشتنِ ایشان به کار میرود؟ آیا ارزشمندیِ من (self-worth) با دستاورد (achievement)، کارآمدی (productivity) یا موردِتأییدبودن (compliance) گره خورده است؟ آیا سرزنشکردن (blaming) و تقصیر را گردنِ کسی انداختن (finger-pointing) تبدیل به هنجار (norm) شدهاند؟ آیا برچسبهای تحقیرآمیز (put-downs) و توهینآمیز (name-calling) شایع شدهاند؟ پارتیبازی (favoritism) چطور؟ آیا کمالگرایی (perfectionism) مسئله شده است؟
مقایسه: رقابتِ سالم مفید است، اما آیا مقایسه و رتبهبندیِ دائمیِ پیدا یا نهانی در کار است؟ آیا خلاقیت دچار خفقان شده؟ آیا افراد بهجای اینکه بهخاطر استعدادها (gifts) و مشارکتهای (contributions) منحصربهفردشان تصدیق شوند، وادار شدهاند مطابق با یک استانداردِ خاص باشند؟ آیا یک نحوۀ ایدهآلِ بودن (ideal way of being) یا یک شکلِ خاصِ نبوغ (one form of talent) هست که بهعنوان معیارِ ارزشمندی افرادِ دیگر به کار رود؟
عدمِمشارکت: آیا افراد میترسند ریسک کنند یا چیزهای جدید را امتحان کنند؟ آیا راحتتر است بهجای اینکه داستانها، تجربهها و ایدههایمان را به اشتراک بگذاریم، ساکت بمانیم؟ آیا احساسمان این است که کسی واقعاً توجه نمیکند یا گوش نمیکند؟ آیا همه در تلاشاند که دیده یا شنیده شوند؟
ترجمهای آزاد از کتاب Daring Greatly نوشتۀ Brene Brown صفحات 27-28
بریم یک کم فکر کنیم برگردیم.
در نوشتۀ زیر با آوردنِ مثالی از تجربۀ شخصیام سعی کردهام این مولفهها را روشنتر کنم :