احتمالا زمانی که حرف از هوش به میان می آید، ذهن بسیاری از ما، به IQ یا بهره ی هوشی متمایل میشود.
در گذشته تصور میشد هوش، قابل تعریف و اندازه گیری است و آزمون های متعددی برای سنجش آن، ساخته شد. تحقیقات زیادی هم، روی این دیدگاه صورت گرفت، از جمله، تاثیرات آن بر آموزش و موفقیت افراد. در طول زمان، این نظریه ها، فراز و نشیب بسیاری داشته اند.
عده ای به ابعاد مختلف هوش توجه کردند و انواعی برای آن، قائل شدند.
برخی، بخشی از هوش را ارثی و بدون تغییر می دانستند و برخی، قسمتی از آن را، اکتسابی و حاصل محیط، می پنداشتند.
همانطور که می دانیم، دیدگاه مدرس هر درس یا هر پایه، نسبت به هوش، تاثیر بسزایی در روش تدریس و برخوردش با دانش آموزان دارد. از اینرو، تامل و آگاهی از این مسئله، در آموزش مدرس، حائز اهمیت است.
نظریه ی هوش های چندگانه، توسط هاوارد گاردنر پی ریزی شد. او نشان داد که تعاریف سنتی هوش، به اندازه ی کافی، توانایی های مختلف انسان را در بر نمی گیرد.
او هشت نوع هوش را به قرار زیر تشریح کرد:
? هوش زبانی
? هوش منطقی-ریاضی
? هوش فضایی-دیداری
? هوش جنبشی-حركتی
? هوش موسیقایی
? هوش میان فردی
? هوش درون فردی
? هوش طبیعت گرایی
گاردنر اشاره میکند که همه ی افراد، از همه ی هوش ها، برخوردارند اما در سطوح مختلفی، آنها را بروز می دهند.
بنابراین میتوان گفت هر شخصی، دارای ساختار شناختی منحصر به فرد خود است.
از نظر گاردنر، دانش آموزی که خیلی سریع و آسان، جدول ضرب را می آموزد، لزوماً، باهوش تر از دانش آموزی که در حال تلاش برای یادگیری آن است، نیست.
ممکن است دانش آموز دوم، در انواع دیگر هوش، از اولی، بهتر باشد.
بنابراین ممکن است موضوعات مختلف آموزشی را با رویکرد های دیگر را، خیلی بهتر از دانش آموز اول، یاد بگیرد.
این نظریه اظهار می کند، مدارس بجای تاکید بر برنامه درسی یکسان و یکنواخت، می بایست بر آموزش فرد محور، متناسب با حال و هوای هر دانش آموز تاکید داشته باشند.
برای خواندن ادامه این مقاله ی جذاب و کاربردی، به سایت ما مراجعه نمایید.