°یک عدد زهرا •
°یک عدد زهرا •
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

حواس پرتی:

مغز حواس پرت
مغز حواس پرت
دلم می خواهد تا ابد و یک روز بنویسم بنویسم،بی آنکه ذره ای حواسم پرت شود.اما مگر می شود...ذهن من پرواز می کند به هر طرفی که دلش بخواهد و احتمالا دلم هم دنبالش می رود.
در گذشته غوطه ور می شود،با آینده خاطره سازی می کند و تنها ادای حضور داشتن در حال را در می آورد.این را شب ها وقتی مغزم درد می کند و آب آورده است متوجه می شوم!
راستش را بخواهید به خاطر ذهن حواس پرتم نمی دانم درباره ی چه بنویسم.ممکن است همه چیز را باهم مخلوط کنم.مثلا نوشته ی شب گذشته را ببینید:


داریوش به ماهک نگاه کرد و گفت :الحق که نامت برازنده ات هست!ماهی ماه توپ را می گیرد به استاد پاس می دهد.استاد آن را به پی وی استادی دیگر پاس می دهد...سمیاد آن را می گیرد و بوستانن،گل توی دروازه!

در انیمیشن عصر یخبندان سید موجودی دوست داشتنی و عجیبی است که دوست دارد نمره ی بقیه را کم بدهد و کسی صدایش در نیاید و اگر صدایشان درآمد آن ها را به دست استاد دیگو بسپارد تا پاره و پوره اش کند!داشتم فراموش می کردم برای یک امتحان باید به عصری دیگر سفر کرد که حتی ممکن نیست غاری به ما تعلق بگیرد یا نه!چون هیچکس صدایش در نمی آید و هیچ کدام از دایناسور ها وظیفه شان را به گردن نمی گیرند و زهرا را گلوله کرده به تیرکس پاس می دهند تیرکس به دینونیکوس و توپ به درختی می خورد و می ترکد...توپ که چه عرض کنم مغز زهرا می ترکد! :)

به هرحال زیاد مهم نیست قرار است بسته ی پستی زمانی برسد که زهرا در عصری دیگر توپ شده و مغزش ترکیده است حداقل عبور تعداد زیادی از موتور که معلوم نیست از کجا آمده اند را نمی شنود.اصلا و به هیچ عنوان مهم نیست که دایناسور ها او را تکه تکه می کنند،بعضی ها که گوشتخوار هستند او را مانند کلم بروکلی ای به طرفی پرت می کنند هرچند که برایشان خاصیت زیادی دارد،اصلا مهم نیست که گه گاهی دلش می خواهد قلب و مغزش را در بیاورد و جایی بیندازد که عرب نی انداخته!

گاهی اوقات هیچ چیز مهم نیست،چون دایناسورهای گوشتخوار قرار نیست به تو مانند کلم بروکلی نگاه نکنند و نه دایناسورهایی که علاقه به فوتبال دارند قرار است تو را رها کنندو کمتر شوتت کنند و نه مادر و پدر توپ!

هرکسی پی کار خودش است وهیچکس قرار نیست بفهمد از پاس کاری ها،از مانند کلم بروکلی یا فلفل دلمه ای بودن خسته شده ای...قرار نیست درک شوی که فلفل دلمه ای بودن سخت است.فکر کن هم ساز می زنی،هم عطر زده و خوشتیپ کرده ای هم طعم و مزه ی خوبی داری اما هیچ کس قرار نیست عاشقت باشد!مطمئنا این همه خوبی تحملش آسان نیست و بالاخره روزی یک جایی دلشان را می زنی! نمی دانم شاید هم دلشان را نزدی از اول فقط ادای دوست داشتن در می آوردند...بالاخره زندگی است دیگر،کسی چه می داند؟!

خلاصه این است که فلفل دلمه ای بودن خوب نیست! اصلا هم خوب نیست!فکرش را بکن کلی تلاش می کنی که دوستت داشته باشند و در نهایت تنهایی،تنهای تنها.خودت باید برای نجات از توپ بودن فرار کنی،خودت باید گلیم علاءالدین را بدزدی تا بتوانی به عصرهای متفاوت سفر کنی،خودت باید از دست دایناسور ها و استاد دیگو خودت را نجات بدهی! حتی اگر هیچ چیز عجیب و غریبی هم برای جنگیدن نباشد،خودت باید برای خودت زندگی کنی...

چون هیچکس تا به ابد قرار نیست کنارت باشد،از تو حمایت کند و در هر شرایطی دوستت داشته باشد...تنها خودت می مانی:)))


  • زهراقاسمی زاده
فلفل دلمه‌ایکلم بروکلیخودشناسیکتابنویسندگی
دانشجوی انیمیشن علاقه مند به نوشتن :) اینستاگرام وتلگرام @zahra_ghasemyzadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید