پشت خانیمان دشتی ست وسیع به وسعت یک دریا، به سرسبزی یک جنگل
کمی پایین تر از آن رودیست خروشان
و من هراز گاهی به بهانه خریدن نان میزنم بیرون از خانیمان
تا به تماشای گوسفندانی بنشینم که آمده اند تا دمی را به چراه در آن دشت بگذرانند
آبی آسمان از یک طرف، سبزی دشت از طرف دیگر، هریک به نحوی خودنمایی میکنند و این صحنه چه دیدنیست
به وجد می آیم وقتی میبینم بره ها شاد و سرزنده در آن دشت فراخ به دنبال هم میدوند، لحظه ای دوست و رفیق صحرای یکدیگر و لحظه ای به جنگ و جدال و اینگونه مرا به یاد کودکیم می اندازند...
از یک سو بوی نان تازه هوش از سرم میبرد از سوی دیگر دیدن آن طبیعت مرا از خود بیخود میکند....
آنگاه در خیالم میروم به دور دستها آنجا که همه چیز آرام است ....
98.1.15