زهرا
زهرا
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

مروری بر سفر به دور اتاقم

اگزویه دومستر (Xavier de Maistre) در 31 سالگی (1794) اثر کلاسیک خود، یعنی؛ سفر به دور اتاقم را نوشت. این اثر ادبی که سوزان سانتاگ آن را "کوتاه‌ترین سفر در تاریخ ادبیات جهان" می‌داند، شهرت فراوانی را برای این نویسنده و نقاش فرانسوی به ارمغان آورد. او پس از پیروزی در دوئلی که با افسری ایتالیایی داشت، به 42 روز حبس در اتاقش محکوم می‌شود. و از همین‌جا سفرش را آغاز می‌کند. اما، چه کسانی او را در این سفر همراهی می‌کنند؟ این سفری که هیچ‌خرجی برای کسی ندارد، خستگی جسمانی ندارد، خطر راهزن یا چاله و چاهی ندارد؛ این سفری که نه مشقتی دارد و نه هزینه‌ای، مناسب کیست؟

" بادا که تمام شوربختان، بیماران و بی‌حوصلگان جهان در پی من روانه شوند! بادا که خیل تنبلان فوج‌فوج به پا خیزند! ای کسانی‌که در پاسخ به غدر و خیانت کسان، خیالات شوم اصلاح یا گریز را در سر می‌پرورانید، ای کسانی که در خلوتگاه دنج خویش نشسته و تا ابد از جهان دست شسته‌اید، ای گوشه‌گیران دوست‌داشتنی مهمانی‌ها، شما نیز بیایید."

سپس با غروری آمیخته با طنز می‌گوید:

"... و در مسیر سفرمان به ریش مسافرانی می‌خندیم که رم و پاریس را دیده‌اند. هیچ مانعی نمی‌تواند متوقفمان کند. و ما شادمانه تسلیم قوه‌ی خیال خویش می‌شویم و تا هرکجا که خوش داشته باشد از پی‌اش می‌رویم."

آری، نویسنده سوار بر شاهین خیال آزادانه پرواز می‌کند، حتی اگر در اتاقی محبوس باشد.

این کتاب شامل 42 فصل بوده و ربطی به 42 روز حبس ندارد. گاهی فصل‌ها کوتاه و مختصرند، و گاه بلند. گاهی یک موضوع منحصر به یک فصل می‌شود، گاه رد پایش در چند فصل دیده می‌شود. یکی از موضوعاتی که دومستر در طول کتاب به آن اشاره میکند، "روح و جسم مادی" است؛ که با پیروی از افلاطون، "ماده" را "دیگری" می‌خواند. ارتباط "روح و دیگری" را در طول کتاب در قالب مثال‌هایی بیان می‌کند.

" قربان، وقتی دارید کتابی می‌خوانید و ناگهان اندیشه‌ی دل‌پذیرتری به ذهنتان خطور می‌کند، روحتان بی‌درنگ به این اندیشه‌ی تازه می‌چسبد و کتاب را از یاد می‌برد، حال آنکه چشمانتان ناخودآگاه کلمات و سطور را دنبال می‌کنند....بدین‌سان، "دیگری" سرگرم مطالعه‌ی چیزی بود که روح به آن گوش نمی‌سپرد."

فصلی از کتاب، "دیگری" سرگرم ستردن غبار قاب تصویر مادام دو اوکاستل شده است. چه روح و چه "دیگری" از این کار لذتی خاموش می‌برند. دومستر دلدارش را می‌بیند که به رویش لبخند می‌زند، لذتش دوچندان می‌شود؛ گویی از نو جوان شده. متوجه خدمتکارش می‌شود که با کنجکاوی به تابلو می‌نگرد. کنجکاوی خدمتکار ازین است که حس میکند بانوی درون قاب به هرجایی که در اتاق می‌ایستد نگاه می‌کند. از خدمتکار می‌پرسد: " .. اگر اتاق پر از آدم باشد هم این بانوی زیبا از گوشه‌ی چشم همه کس و همه‌جا را دید می‌زند؟" پس از شنیدن تصدیق خدمتکار، احساسی به قلبش چنگ زده و محبوب را "بی‌وفا" می‌خواند: ".. این تمثال خائن که درست به اندازه‌ی الگوی واقعی‌اش بی‌وفاست، به جای‌جای محیط پیرامون خود چشم می‌دوخت و لبخندش را نثار همگان می‌کرد." حال آنکه این دلداده محبوس، در ابتدا گمان می‌برد تمثال تنها به اوست که لبخند می‌زند.

دومستر از تابلویی عجیب حرف می‌زند. تابلویی که به دقیق‌ترین شکل تمثال درونش را نشان می‌دهد. تابلویی که عیوب کسی را نمی‌پوشاند و فرد را همان‌گونه که هست نشان می‌دهد. نه زشت می‌کند و نه زیبا، تنها واقعیت را می‌نمایاند. این تابلو با چنین بازنمایی دقیق، چیزی نیست جز یک آینه.

"آینه همواره صادقانه و بی‌طرفانه آب‌و رنگ جوانی و چین‌و چروک سالخودگی را پیش چشم بیننده می‌آورد، بی آنکه به کسی افترایی بزند یا مجیز کسی را بگوید. از میان همه‎ی مشاوران بزرگان، تنها اوست که حقیقت را پیوسته به آنان می‌گوید."

نویسنده به فکر ابداع آینه‌ای می‌افتد که انسان‌ها بتوانند تمام زشتی‌ها و زیبایی‌های خود را درونش ببینند. ‌آینه‌ای اخلاقی! اما بعد، از پوچی افکارش می‌گوید:

"دریغ! بسیار به ندرت پیش می‌آید که زشتی و پلشتی نقش خود را بازشناسد و آینه را درهم بشکند! آینه‌های پیرامون ما بیهوده تکثیر می‌شوند و با دقتی هندسی نور و حقیقت را باز می‌تابانند. هرگاه که پرتوهای نور به چشمانمان راه میابند و نقش ما را در آینه راست می‌کنند؛عزت ‌نفس، منشور فریبنده‌ی خود را میان ما و نقشمان در آینه می‌لغزاند و الوهیتی را پیش چشمانمان تصویر می‌کند."

شاید یکی دیگر از موضوعات جالب کتاب، به مناظره بردن دو هنر نقاشی و موسیقی باشد. او نقاش است و در ابتدا می‌خواهد برتری هنر نقاشی را به موسیقی اثبات کند! در نظر او موسیقی و هنر هر دو به یادگار می‌مانند؛ اما موسیقی را برخلاف نقاشی تابع مد می‌داند. "چه بسیار قطعاتی که نیاکان ما را متاثر می‌ساختند، اما موسیقی‌دوستان امروز را به خنده می‌اندازند." اما درباره نقاشی چنین نظری ندارد و معتقد است تابلوهای نقاشان گذشته، همچنان‌که مایه‌ی مسرت گذشتگان بوده مایه شعف مردمان امروز نیز هست.

فصل بعد را با حرف‌های مادام دو اوکاستل شروع می‌کند، و این چنین فصل قبلی (پاراگراف بالا) را مورد سوال قرار می‌دهد: ".. چه اهمیتی دارد که موسیقی قدیم به خنده‌ام بیندازد، مادامی که موسیقی نو چنین اثر خوشایندی بر من می‌گذارد؟.. درباره نقاشی چه می‌گویید؟ هنری که مایه‌ی لذت افراد انگشت‌شمار طبقه‌ای خاص است، حال آنکه موسیقی هر جنبنده‌ای را به شور درمی‌آورد؟"

دومستر معتقد است، کودکان با همراهی استادان زبده میتوانند به جایی برسند که سازی را چیره‌دستانه بنوازند و با نغمه‌هایش هوش از سر ببرند. اما یک نقاش خوب، کم سن و سال نمی‌شود. چرا که نقاش علاوه‌بر ذوق باید مغزی اندیشمند داشته باشد."می‌توان حیوان درون آدمی را چنان پرورد که هارپیسکورد بنوازد... برعکس، هرگز نمی‌توان ساده‌ترین چیزهای دنیا را نقاشی کرد، مگر آن‌که روح همه‌ی توانایی‌های خویش را به کار گیرد."

و باز هم افکارش را نقد می‌کند: " اگر کسی میان ساخت موسیقی و اجرای آن تمایزی قائل شود، باید اعتراف کنم مرا کمی به زحمت خواهد انداخت." آن کس که می‌سازد؛ ذوق، روح و اندیشه‌اش را درگیر می‌کند و تنها به تکرار و قدم گذاشتن در راه دیگران اکتفا نمی‌کند.

و درنهایت اینگونه فصل را به پایان می‌رساند:

" آری، اگر همه‌ی جستارنویسان حسن نیت داشتند، جملگی جستارها چنین پایانی می‌یافتند. هرگاه به بررسی یک مساله می‌پردازیم، معمولا لحنی تعصب‌آلود به کار می‌بریم؛ زیرا ما از پیش‌تر در خفا تصمیم خود را گرفته‌ایم، چنان‌که من پیشاپیش جانب نقاشی را گرفته بودم، گرچه متظاهرانه ادای آدم‌های بی‌طرف را درمی‌آوردم. با این‌همه، بحث در باب یک موضوع همواره مخالفت‌هایی را برمی‌انگیزد و سرانجام همه‌چیز با تردید به پایان می‌رسد."

انتشارات ماهی، این کتاب را به نام "سفر به دور اتاقم" با ترجمه "احمد پرهیزی" منتشر کرده است. کتاب 123 صفحه بوده و در قطع جیبی چاپ شده است. تصویر روی جلد مردی را نشان می‌دهد که با آرامش به صندلی راحتیش تکیه داده، به صورتی که سرش را هم روی صندلی گذاشته است. یک دستش هم روی کره زمین قرار دارد. آری، این مرد با خیال خود، این اتاق را به وسعت جهانی فراخ‌ می‌سازد.

معرفی کتابسفر به دور اتاقمنشر ماهیکتابنقد
همین‌طوری، یه چیزایی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید