ویرگول
ورودثبت نام
⭕Zahra ⭕
⭕Zahra ⭕
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

خاطره ها دوستتان دارم

چه تلخ باشد چه شیرین من دوست دارم خاطراتم را آنها به من می گویند تو زنده ایی هرگز  نمیخواهم خاطرات را فراموش کنم آدم ها تنها چیزی که دارند  ،خاطرات است.خاطرات شکل میگیرند و سپس به مرور زمان فراموش می شوند  بدون گذر کردن صاحب خاطره کم رنگ تر می شوند با تمام وجود و شدت و حدت تلاش میکنی تا بازیابی ولی خب فقط یک تصویر هایی از سکانس های مبهم را یادت می ماند آنجاست که بی انکار میتوانم بگویم که ما از بینایی و شنوایی مان خوب استفاده نمیکنیم مردم سعی میکنند خاطرات خوش خودرا هر گونه که هست به یاد نگه دارند و خاطرات بد را هر گونه که هست فراموش کنند همان هایی که بخشی از زندگیشان بودند با کراهت و انزجار و ناراحتی یاد میکنند خاطرات خوش نیز گاها مثل خاطرات ناخوش آزارنده است خاطرات خوش بر نمیگردد خاطرات ناخوش  مگر برمیگردد؟ با خود میگفتم :هر خاطره ی بدی میخواهند یادت بدهند وگرنه تکرار میشوند تا شاید عبرت بگیری همیشه آن طور  نیست که خاطرات ناخوشایند ، اثرگذاری بر ما داشته  باشند و بخواهند مارا ناراحت کنند و در مه خاطرات گذشته گم شویم و آینده ی مان را که ممکنه است اتفاقا جاده همواری است ، نبینیم...نه ! خاطرات ناخوشایند آن روی دیگری دارد... هر اتفاق زندگی مان روی دیگری هم دارد!  یا یک مثال دیگر : اگر تاکسی تو را اشتباهی  جای دیگر نمی برد تو نمیتوانستی دوست چندین ساله که ۱۰ ۱۵ سال ندیدیش را ببینی!اگر اخراج نمیشدی محال بود کار بهتر گیرت بیاید ...خلاصه که هر حادثه ایی و اتفاقی روی خوب و بد دارد ...اما آنقدر تفسیر ما از آن بد میشود که دیگر وجه خوبش را نمی بینیم ما باور نداریم که مسیر زندگی سوی یک حکمت و درس دارد پیش می رود اگر آموزش لازم را با چشم بصیرت نبینیم باز هم خداوند می گوید :« بازهم امتحانش میکنیم هنوز آن درس را خوب نیاموخته ...» خاطرات به من یاد آور می شوند که یک راوی داستان هستی داستان خودت!
چه تلخ باشد چه شیرین من دوست دارم خاطراتم را آنها به من می گویند تو زنده ایی هرگز نمیخواهم خاطرات را فراموش کنم آدم ها تنها چیزی که دارند ،خاطرات است.خاطرات شکل میگیرند و سپس به مرور زمان فراموش می شوند بدون گذر کردن صاحب خاطره کم رنگ تر می شوند با تمام وجود و شدت و حدت تلاش میکنی تا بازیابی ولی خب فقط یک تصویر هایی از سکانس های مبهم را یادت می ماند آنجاست که بی انکار میتوانم بگویم که ما از بینایی و شنوایی مان خوب استفاده نمیکنیم مردم سعی میکنند خاطرات خوش خودرا هر گونه که هست به یاد نگه دارند و خاطرات بد را هر گونه که هست فراموش کنند همان هایی که بخشی از زندگیشان بودند با کراهت و انزجار و ناراحتی یاد میکنند خاطرات خوش نیز گاها مثل خاطرات ناخوش آزارنده است خاطرات خوش بر نمیگردد خاطرات ناخوش مگر برمیگردد؟ با خود میگفتم :هر خاطره ی بدی میخواهند یادت بدهند وگرنه تکرار میشوند تا شاید عبرت بگیری همیشه آن طور نیست که خاطرات ناخوشایند ، اثرگذاری بر ما داشته باشند و بخواهند مارا ناراحت کنند و در مه خاطرات گذشته گم شویم و آینده ی مان را که ممکنه است اتفاقا جاده همواری است ، نبینیم...نه ! خاطرات ناخوشایند آن روی دیگری دارد... هر اتفاق زندگی مان روی دیگری هم دارد! یا یک مثال دیگر : اگر تاکسی تو را اشتباهی جای دیگر نمی برد تو نمیتوانستی دوست چندین ساله که ۱۰ ۱۵ سال ندیدیش را ببینی!اگر اخراج نمیشدی محال بود کار بهتر گیرت بیاید ...خلاصه که هر حادثه ایی و اتفاقی روی خوب و بد دارد ...اما آنقدر تفسیر ما از آن بد میشود که دیگر وجه خوبش را نمی بینیم ما باور نداریم که مسیر زندگی سوی یک حکمت و درس دارد پیش می رود اگر آموزش لازم را با چشم بصیرت نبینیم باز هم خداوند می گوید :« بازهم امتحانش میکنیم هنوز آن درس را خوب نیاموخته ...» خاطرات به من یاد آور می شوند که یک راوی داستان هستی داستان خودت!


من هرگز نمیخواهم خاطرات را فراموش کنم آدم ها تنها چیزی که دارند ،خاطرات است.

خاطرات شکل میگیرند و سپس به مرور زمان فراموش می شوند

بدون گذر کردن صاحب خاطره کم رنگ تر می شوند

با تمام وجود و شدت و حدت تلاش میکنی تا بازیابی ولی خب فقط یک تصویر هایی از سکانس های مبهم را یادت می ماند

آنجاست که بی انکار میتوانم بگویم که ما از بینایی و شنوایی مان خوب استفاده نمیکنیم

مردم سعی میکنند خاطرات خوش خودرا هر گونه که هست به یاد نگه دارند و خاطرات بد را هر گونه که هست فراموش کنند همان هایی که بخشی از زندگیشان بودند با کراهت و انزجار و ناراحتی یاد میکنند

خاطرات خوش نیز گاها مثل خاطرات ناخوش آزارنده است

خاطرات خوش بر نمیگردد خاطرات ناخوش مگر برمیگردد؟

با خود میگفتم :هر خاطره ی بدی میخواهند یادت بدهند وگرنه تکرار میشوند تا شاید عبرت بگیری

همیشه آن طور نیست که خاطرات ناخوشایند ، اثرگذاری بر ما داشته باشند و بخواهند مارا ناراحت کنند و در مه خاطرات گذشته گم شویم و آینده ی مان را که ممکنه است اتفاقا جاده همواری است ، نبینیم...

نه ! خاطرات ناخوشایند آن روی دیگری دارد... هر اتفاق زندگی مان روی دیگری هم دارد!

یا یک مثال دیگر : اگر تاکسی تو را اشتباهی جای دیگر نمی برد تو نمیتوانستی دوست چندین ساله که ۱۰ ۱۵ سال ندیدیش را ببینی!

اگر اخراج نمیشدی محال بود کار بهتر گیرت بیاید ...

خلاصه که هر حادثه ایی و اتفاقی روی خوب و بد دارد ...اما آنقدر تفسیر ما از آن بد میشود که دیگر وجه خوبش را نمی بینیم

ما باور نداریم که مسیر زندگی سوی یک حکمت و درس دارد پیش می رود اگر آموزش لازم را با چشم بصیرت نبینیم باز هم خداوند می گوید :« بازهم امتحانش میکنیم هنوز آن درس را خوب نیاموخته ...»

خاطرات من ، به من یاد آوری می کنند و می گویند که تو یک راوی داستان هستی داستان خودت !

خاطرات من اگر نباشند پس من که هستم؟

خاطراتم هستند که میگویند که هستم و چه میخواهم اوست که هویت مرا ساخته است اگر او نبود من هیچی نبودم! بدبختم یا خوشبخت غمگینم یا خوشحال موفقم یا ناموفق فرقی ندارد ...کسی که به استقبال خاطراتش نرود و از آنها برای کمالش بهره نبرد پس چه جور انسانی است؟ به حق می گویم یاد گرفتی به هر کس اعتمادی نیست یاد گرفتی قدر پول را بدانی یاد گرفتی قدر کسانی که هنوز زنده و تو دوستش داری بدانی یاد گرفتی آنهایی که فوت شدند چقدر عزیز بودند

برای شما نمیدانم اما برای خودم ، می گویم من مدیون خاطراتم هستم که اکنون از من شخص دیگر ساخته است...

به ما بسته است که اسیر خاطرات باشیم چه خوش باشد چه ناخوش مارا از زندگی در حال برای لحظه ایی باز میدارند

خاطرات ناخوش به خاطرات خوش معنا می دهد جلا می دهد لذت می دهد

چنگ در خوش حالی های خاطره انگیز میکنم و خاطره میسازم

خاطرات ناخوش را لمس میکنم و مانند کتاب میخوانمشان و عبرت میگیرم و دلیل هایش را خوب میفهمم. ..خاطرات را هر چه هست به آغوش خود می کشم از تو خداحافظی میکنم و به او می گویم :« برایت جبران میکنم ...همین»

شما چطور؟

مسیر زندگیخاطرات
در نوشته های دیگران شریک می شوم و در نوشته هایم شریک می شوند. آگاهی در گردش است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید