در این مطلب میخوام به طور خلاصه مفهوم شفقت رو تشریح کنم و بگم که چطور میتونه در مدیریت روابط و احساسات بهمون کمک کنه.
همهی ما دوست داریم دوستیها و روابط حقیقمون ادامهدار باشند و هرگز تمام نشوند اما معمولاً اتفاقی که میافته اینه که یکی یا از طرفین یا هردوی آنها بعد از مدتی به طُرق مختلف دست به تخریب رابطه میزنه؛ حالا من میخوام حالتی رو بررسی کنم که شما اشتباه خودتون رو پذیرفتید (یا از ابتدا اشتباهی نداشتید (درواقع از واقعی بودن مهرتون و خیربودن نیتتون و ندادن هیچ دلیلی برای شروع آزار به طرف مقابل مطمئن هستید)) و میخواهید چرایی رفتار طرف مقابل رو درک کنید.
در مواجه با دوستیها و روابط واقعی و یا رابطهی والد و فرزندی (که حداقل از سمت کودک نسبت به والد محبت واقعی وجود داره) بیشترین چیزی که بروز پیدا میکنه درجهی احساس ارزشمندی و دوستداشتنی بودنه فرده.
در واقع پشت دوست یا معشوقی که دروغ میگه، گسلایت میکنه، خیانت میکنه، پشت سر شما شایعه و غیبت پخش میکنه، توی جمع خرابتون میکنه، همزمان که مسخرهتون میکنه کپیتون میکنه، همزمان که دستآوردهاتون رو کوچیک میکنه بهتون حسودی میکنه، جای عذرخواهی کردن اکانت فیک میسازه و استاکتون میکنه و هزار شکل جنایت دیگه (باز هم تاکید میکنم نه تنها هیچ بدیای نکردی بلکه محبت هم کردی، مهمون هم کردی، نون و نمکت رو هم خورده)؛ تنها و تنها یک پیام وجود داره، «ببین من چقدر بیارزشم»، «دیدی من چقدر بیارزش بودم؟»
شفقت در واقع حسدلسوزی برای این وجه رنجور فرد و شخصیبرداشت نکردن رفتارهای اون و به دنبال انتقام نبودنه.
شفقت به شما کمک میکنه که ورای رفتارهای آزارگرایانه و پرخشونت بتونید رنج فرد رو ببینید و با اندوه و آسیب کمتری از رابطه عبور کنید.
شفقت داشتن برای فرد به هیچ عنوان به معنای موندن توی رابطه یا دفاع نکردن از خود، یا اینکه شما میتونید کمکی به این احساس بی ارزشی بکنید نیست.
مواجه با محبت واقعی برای ما تحریککنندهی تمام دلایلی هست که بابتش خودمون رو لایق عشق نمیدونیم؛ چه باورهایی در مورد احساس ارزشمندیمون که از والدینمون گرفتیم (و هیچوقت بابتشون والدینمون رو بازخواست نکردیم و در نتیجه هنوز قلباً باور داریم که درست هستند و با خودمون حملشون میکنیم)، چه عذاب وجدانی که بابت رفتارها و تصمیمات اشتباهمون حمل میکنیم(که هیچ وقت بابتشون عذرخواهی و جبران نکردیم)، و چه بزرگ شدن در جوامع و سیستمهای نابرابر و استفاده کردن از امتیازات ناحق و در نتیجهی اون احساس ناامنی و عدم استحقاق در داشتهها و دستآوردهامون (چیزی که بهش اصطلاحاً سندروم ایمپاستر ( Imposter Syndrome) میگن که البته به عقیدهی من واقعی نیست و در واقع بازتاب استفاده از همون امتیازات نابرابر در روان فرده) و روشهایی که باهاش دوست، معشوق، کودک یا حتی طبیعت (منابع محبت حقیقی) رو آزار میدیم در واقع مخابرهکنندهی این احساس بیارزشیست و شیوهایه که ما بابت اشتباهاتمون، دستآوردهای ناحقمون، ناتوانیمون در مواجه با والدین (و به تبع اون افراد در قدرت) از خودمون انتقام میگیریم.
در واقع ما در زندگی یا در مسیر درست قدم میزنیم و درنتیجه خودمون لایق محبت، آرامش، شادی، و صلح میدونیم و با آغوش باز به استقبال فرصتها و زیباییها میریم (جایزهی قدم زدن در مسیر درست) و یا با خراب کردن دوستیهای واقعی، عشقهای حقیقی، فرصتهای طلایی و آرامش زندگیمون از خودمون بابت اشتباهاتی که اصلاح نکردیم، حقی که پاش نیاستادیم و غیره انتقام میگیریم و ترازوی زندگیمون رو تنظیم میکنیم*.