اواخر دبستان عمیقاً شیفتۀ کتابهای رولد دال، شل سیلوراستاین، هری پاتر، بچههای بدشانس و... بودم. آن موقعها به این فکر میکردم که چرا هر وقت به کتابفروشی میروم، از نویسندگان ایرانی کتابهای جذاب مثل اینها پیدا نمیکنم تا بخوانم. آن زمانها به خودم میگفت بزرگ که شدم خودم همان نویسنده میشوم. الان موضوع حرفم این نیست. برای همین در پرانتز اشاره میکنم: خدا را چه دیدید شاید روزی نوشتم.
اما حالا میخواهم دربارۀ موضوع دیگری صحبت کنم. سر کلاس کتابخوانی با بچهها کتاب بردیا و گولاخها را میخواندیم. من که خودم تا حالا این کتاب را نخوانده بودم با بچهها همراه شدم و غرق دنیای این کتاب شدم. با خودم میگفتم این دقیقاً همان کتابی بود که دوران دبستانم دنبالش میگشتم. سری فانتزی که نویسندهای ایرانی آن را نوشته است.
از علاقۀ بچهها به کتاب نگویم ما فقط جلد اول را خواندیم؛ ولی چهارپنچتا از بچهها خودشان تا آخر سه جلد را خواندند. در این مدت اگر کسی پیشنهاد کتابی از من برای بچهها میخواست، بردیا و گولاخها حتماً جزو گزینههایم بود. و هر بار که از بچهها سر کلاس میپرسیدم که کدام کتاب را تا الان بیشتر از همه دوست داشتند بردیا و گولاخها را میگفتند.
حالا نمیخواهم در توصیف این کتاب اغراق کنم. مشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. همۀ اینها را گفتم تا به اینجا برسم. کاش روزی به زودی برسد که اقتباس سینمایی از این سری درست شود.من مطمئنم اگر در دست فرد توانمندی قرار بگیرد حتماً بچهها از دیدنش استقبال خواهند کرد. حتی به این فکر بودم با کمک بچههای کلاسم کارزاری در این زمینه راه بیندازم.
خلاصه خواهان کتابهای بیشتری مثل این برای بچههای ایرانی هستم.