ویرگول
ورودثبت نام
زهرا زرین‌فر
زهرا زرین‌فر
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

غم بزرگ، کار بزرگ

تری می‌دانست که دارد از خودش اثری می‌گذارد و گاه می‌شد که شخص خودش نیز با پیامی که در هر گام به مردم می‌داد متعالی‌تر می‌شد. پیام این بود: از تک‌تک افراد کاری ساخته است، ببینید یک نفر چه می‌تواند بکند. مردم به تری نگاه می‌کردند و بعد از خودشان می‌پرسیدند: آیا من به اندازۀ خودم تلاش کرده‌ام؟ آیا دینم را ادا کرده‌ام؟ نکند فرصتی را از دست داده باشم.

این یک نفرها همیشه جذابند، الهام‌بخش. داستانشان جوری در قلبت رسوخ می‌کند که با خودت همین‌ها را می‌گویی: آیا من به اندازۀ خودم تلاش کرده‌ام؟

دیشب به‌طور اتفاقی جلوی خیل کتاب‌های نخواندۀ کتابخانه‌ام ایستادم و با اینکه می‌دانستم اولویت خواندنم الان کتاب دیگری است، دست بردم و کتاب کاروان امید را برداشتم. داستان تری فاکس آن‌قدر جذاب بود که با وقفه‌ای ۳ ساعته بین ۱۰:۳۰ شب تا ۶:۳۰ صبح کتاب را تمام کردم. این است اثر آدمی کم‌نظیر.

تری ورزشکار ۱٨ سالۀ باپشتکاری بود که سرطان یک پایش را از او گرفت. بعد از آن یک سال و نیم درگیر شیمی درمانی شد. از بیمارستان که مرخص شد در خودش نوعی احساس مسئولیت حس می‌کرد؛ چون زنده مانده بود فکر می‌کرد باید دینش را ادا می‌کرد. او درد و رنج سرطان را در بیماران دیگر دیده بود و می‌خواست کاری کند. در ذهنش جوانه‌ای رویید که سه سال بعد میوه داد: شرق تا غرب کانادا را بدود و برای تحقیقات سرطان پول جمع کند و آگاهی‌بخشی ایجاد کند.

تری نمونۀ انسانی بود که غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کرده بود. همان‌طور که توران میرهادی می‌گفت.

تری با وجود خستگی‌ها، تاول‌ها، زخم‌ها و فشارهایی که روزی ۴۲ کیلومتر دویدن به او می‌آورد، تسلیم نشد. او در هر شهری که می‌رسید از استقبال آن‌ها خوش‌حال می‌شد. برای مردم حرف می‌زد و از هدفش می‌گفت که این کارها را برای ثروت و شهرت نمی‌کند و این ماراتن باید بدون او هم ادامه پیدا کند.

من دیده‌ام مردم چطور درد می‌کشند. این یک ذره دردی که من دارم پیش آن‌ها هیچ است. کسی حق ندارد برنامۀ مرا تعطیل کند. من هم نمی‌توانم تا کوچکترین دردی پیدا کردم برنامه‌ام را تعطیل کنم.

متأسفانه سرطان تری بعد از ۴ ماه از شروع ماراتنش عود کرد؛ در حالی که یک‌سوم مسیر مانده بود. با اینکه تری فاکس نتوانست ماراتن امید را تمام کند، پیروز بود. او توانسته بود یک کشور را به جنب‌وجوش بیندازد و میلیون‌ها دلار برای تحقیقات سرطان جمع‌آوری کند و نگرش متفاوتی به معلولیت و سرطان در مردم بیافریند. هنوز بعد از گذشت بیش از ۴۰ سال از مرگش هر سال ماراتنی به نام او در کانادا برگزار می‌شود و بنیاد تری فاکس فعالانه مبالغ بیشتری را جمع‌آوری می‌کند. این دستاورد‌های فردی است که یک ماه پیش از تولد ۲۳ سالگی‌اش دنیا را ترک کرد.

اگر من بایستم حتماً اتفاق غیرمنتظره‌ای افتاده است من در بستر هم که باشم خودم را پیروز میدان تلقی می‌کنم.

چیزی که شخصیت تری را برایم جذاب می‌کرد این بود که نمی‌گفت چرا من. خانواده‌اش بارها می‌گفتند چرا این اتفاق برای ما افتاده است این چه ظلم بزرگی است؛ اما تری می‌گفت مرتب از این اتفاقات برای مردم می‌افتد و او تافتۀ جدابافته نیست. تری بعد از این قضیه به معنویت و خدا حتی بیشتر روی آورد.

بعد از اتمام کتاب با چشمان اشکبار از سرگذشت تری به این فکر می‌کردم که آیا به کاری که دارم انجام می‌دهم این‌قدر ایمان دارم که با چنین اراده‌ای دنبالش کنم؟ آیا پشت کاری که می‌کنم غم و رنج بزرگی هست که مرا به تلاش وادارد؟ مسئلۀ مهم زندگی‌ام چیست تا کمی وضع موجود آن را مطلوب‌تر کنم؟


سرطانتری فاکسدرد و رنجماراتناحساس مسئولیت
آوردن القاب و عناوین همیشه دشوار است. چطور است بگویم باشندۀ زمین؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید