امروز تبلیغی قدیمی دیدم از یک شرکت که با تولید توربین بادی به تولید انرژی در آلمان مشغول بود. خیلی خوب بود خیلی که خیلی برایش کم است. شما فرض کن یک مرد قد بلند و تنومند نشسته و داره یا با تراپیستش صحبت میکنه یا در یک مصاحبه ای داره از خودش میگه که هیچ کس قدرش رو نمیدونه. و تصویر حین گفتن خاطراتش نشون میده که چطور مزاحم مردم میشده با بالا دادن دامن خانمها، یا انداختن گلدان یا کوباندن پنجره ها به هم و هزار خرابکاری دیگری که خودش رو هم ناراحت میکرده. تا یک روز یک اتفاق عجیب میافته و مردی که در پارک داشته اون رو آزار میداده و روزنامه اش رو تکون میداده بالاخره اون رو میبینه و میگه بیا بشین بغل من ببینم تو چی میگی و از اون روز زندگیش تغییر میکنه. همین لحظه اسم این مرد رو در صفحه مینویسه: «باد» و مرد میگه دیگه من الان یک شغل دارم که زندگی میکنم باهاش و مفیدم و برمیگرده و توربین بادی کوچکی که پشت سرش بوده رو نشون میده و یک چرخ ملایم هم میده. لعنتی عالی بود این تبلیغ! هدف هم این بود که مردم رو نسبت به انرژی ای که باد داره متوجه کنند که عالی انجامش دادند بعد ما این روزها توی بیلبوردها تصویر بابابرقی رو می بینیم که داره مثلا تیزینگ میکنه که هرگز نشه فراموش و بقیه ش رو نمینویسه که مثلا خودمون بهش برسیم لامپ اضافه خاموش! البته نمیگم این کار بده چون به نوستالژی های خیلی ها برمی گرده ولی کاش بتونیم کارهای جدید در مسیر سبز شدن و کم مصرف شدن انجام بدیم!