چه فرقی میکند یک سایت داشته باشی یا یک وبلاگ مثل ویرگول؟ فرق ریزش این است که اینجا ممکن است با سرچی ساده پیدا شوی ولی کسی آدرس سایتت را نداند پس اینجا بنویسی شجاع تری
روزی ۱۰۰۰ کلمه نوشتن شده رویای من! شده تیکی که هر روز در بین کارهای روزانه و شبانه دیگر نمیزنم. شده عقده ای که باز نمیشود. دلیلش شاید از بی سوادیست. کاش بیشتر بخوانم و بنویسم.
دیروز به شهر کتاب فرشته رفتم. یاد دوستانی افتادم که هر بار به کتابفروشی میآیند حتی بارهایی که قبلش کلی قسم و آیه میآورند که دیگر کتاب نخرند دست آخر با حداقل یک کتاب بیرون میآیند. دوستانی که مسحور کتابند. و من که بازی بازی می کنم با کتابها، کلی کتاب ورق میزنم اما راحت کتاب نمیخرم. البته نه اینکه کتاب نخوانم نه. در این اپهای اینترنتی زیاد میخوانم، حداقل روزی حدود نیم ساعت، ولی کتابهای فیزیکی انگار مرا میترساند. یک بار که نام من سرخ اورهان پاموک را گوش داده بودم و تمام که شده بود برحسب اتفاق کتابش را دیدم که بیش از ۱۰۰۰ صفحه بود. اگر به خودم بود هرگز شاید سمتش نمیرفتم یا نصفه نیمه شاید رهایش میکردم. هم الان کتابی دارم که چند سال است کم کم میخوانمش و خیلی هم دوستش دارم ولی تمام نمیشود. اصلا حس میکنم بعضی کتابها را باید شنید. اسم کتاب مذکور: طبل حلبی است که ترجمه ای رسا از سروش حبیبی دارد و در خانه پدری دارد بیشتر اوقات خاک میخورد.
بند ۳ زیاد شد بند ۴ را کم مینویسم. همین قدر کم
تصمیم گرفتم باقی بندهای امروز را بگذارم در طول روز و شب بنویسم پس فعلا این صفحه باز میماند تا ببینم چطور به ان برمی گردم. امیدوارم نپرد.
البته این را هم دوست داشتم بنویسم چون خانه مثل یک خانه وسط جنگل پر از پشه شده است و پشه ها از سر و کولم بالا میروند. دستهایم از کشتن پشه درد میکند چون یک جوری سفت می زنم که پشه به هوا میرود و داد دستهای خودم به آسمان. همین جوری رفتم واژه یاب و دو مورد حالب از پشه دیدم:
- پشه لگدش زده است ؛ دردی وهمی دارد، یا هیچ درد ندارد چنانکه عرب گوید به داءُ ظبی . بعلت نازپروردی ، اندک چیزی را بیماری گمان برده . از نازک طبعی و ناز گمان ناتندرستی بخود میبرد.
- مثل پشه و باد ؛ دو چیز یا دوکس که وجود یکی سبب عدم دیگریست .