زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
خواندن ۳ دقیقه·۱۹ روز پیش

ترجمه‌ی شعرهایی از سارا پشتیوان

ترجمه‌ی چند شعر از خانم "#سارا_پشتیوان" توسط #زانا_کوردستانی




(۱)

هنوز هم از تاریکی می‌ترسم

ولی تو دیگر از ترس‌های من نمی‌ترسی!

هنوز هم دلتنگی‌هایم را نقاشی می‌کنم

ولی تو دیگر برای نقاشی‌های من،

مدل و الگو نمی‌شوی...

هنوز هم هوای عطر شال‌گردنت را می‌کنم

ولی تو دیگر آن عطر و بو را نمی‌دهی!

هنوز هم دلتنگ صدا و نوایت می‌شوم

ولی تو دیگر آواز نمی‌خوانی

هنوز هم تنهایی را در آغوش می‌کشم

ولی تو دیگر تنهایی‌ را از من نمی‌تارانی...



(۲)

سردنت نیست؟!

دل‌نگران تو‌ام،

که مبادا گرسنه و تشنه باشی!

و هر دم از اوضاع و احوالت پرس‌وجو می‌کنم

فهمیدم که شروع به کشیدن سیگار کرده‌ای

و با هر نخی که می‌کشی

یاد آن جمله‌ای می‌افتم

که روی پاکت سیگار نوشته شده است:

دخانیات عامل ابتلا به سرطان است.



(۳)

گاه‌گاه نگاهی به عکس‌های قدیمی‌مان می‌اندازم...

همچون آن پیرمردی که در جستجوی

عکس سیاه و سیفدش می‌گردد،

و نمی‌یابد.

من هم آن حس و حال را پیدا نمی‌کنم

که زمان گرفتن عکس‌هایمان داشتیم.



(۴)

بعد از من، چه کسی برایت شعر خواهد گفت؟!

چه کسی خواب بر چشمانش نخواهد آمد،

وقتی دلت را می‌شکند؟!

چه کسی بعد جر و بحثمان،

با قسم به جان و نامت، از قهر کوتاه خواهد آمد؟!

بعد از من، چه کسی می‌فهمد قهر کردنت،

تنها از سر لوس بازی و ناز خواهی‌ست

و خواهان به آغوش کشیدنی هستی!

آن شخص هر کسی هست،

باید آگاه به وقت خوابت باشد

و هر شب به تو زنگ بزند و شبت را بخیر کند.

آن شخص هر کسی هست،

حتمن دلی بزرگ و مهربان دارد!

کسی که برای سخنان تلخت،

سینه‌ای پولادین داشته باشد.

می‌ترسم که فراموش کند

وعده‌های غذایی‌ات را چه وقت صرف می‌کنی!

یا که فراموش کند، پیش از خواب

به تو دوستت دارم بگوید!

شاید هم خدا همچون من،

مجنون و شیدایش کرده باشد

و برای خوشبختی‌ات

و برای ندیدن خیلی از رفتارهایت،

خودش را کور و

برای نشنیدن خیلی از حرف‌هایت،

خودش را کر کرده باشد!

آیا به راستی بعد از من،

کسی هست که رفتار و کردارت را تحمل کند،

و در خوشی و ناخوشی‌ات،

همچون کوهی پشتت بایستد؟!



(۵)

چقدر آرزو دارم که یک صبح،

یگانه عشقم،

بگویدم: صبحت بخیر همه کسم!

هرچند این آرزوی من

در قبال رویای چهار میلیون کُرد

که در آرزوی داشتن سرزمینی و

نقش بستن نام کردستان بر روی نقشه‌ها

هیچ ارزشی ندارد.



(۶)

زیباترین آغوش، آغوش ما بود!

ولی افسوس که زندگی،

آن پیرمرد خرفتی شد

که کنترل تلویزیون را از بچه‌هایش می‌ستاند

و شبکه را از موسیقی خوش آوا

به شبکه خبر پر از مرگ و نیستی می‌انداخت.



(۷)

فالگیرها دروغ می‌گویند!

همیشه در زمان گرفتن فالم،

به اسم تو هیچ اشاره‌ای نمی‌کنند!



(۸)

از خدا خواهم خواست،

زنی را به زندگی‌ات وارد کند

که زن بودن مرا فراموش کنی!

برو، بی‌آنکه به گذشته بنگری

من در فراقت، دعایت خواهم کرد

تا خدا حیاتت را برقرار کرده

در عشق تو همه روز، چشم بگشاید

هیچ اهمیت نده که من،

چگونه در آتش عشقت خواهم سوخت

اکنون که من و تو

قربانی دست این زندگانی تلخ شده‌ایم

مهم این است که تو خوش باشی

در کنار من باشی یا هر شخص دیگر،

نگذارد دلتنگی را حس کنی...



(۹)

نرو و تنهایم مگذار!

خودت را در سطر سطر شعرهایم پنهان کن!

تا که تنهایی اتاقم، روحم را تسخیر نکند.

تو بروی، من برای که شعر بخوانم؟!

تو بروی، در پیشگاه آیینه، خودم را برای که بیارایم؟!

نرو! تا زخم فراقمان تازه نشود.

خودت را میان تار به تار موهایم پنهان کن!

میان بوسه‌هایمان گم شو و بیرون نیا!

تو بروی من چه شعری را زمزمه کنم؟!

عطر سلیمانیه را در کدامین آغوش بجویم؟!



(۱۰)

چون به خانه‌ام آمدی،

بشکن، هر چه را که ناراحتت کرد!

غیر از دل من...



شعر: #سارا_پشتیوان

ترجمه: #زانا_کوردستانی


آغوش
مردی گمنام عاشق لیلا و رها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید