استاد "حسن فرخی" شاعر تهرانی، زادهی سال ۱۳۴۱ خورشیدی و دانش آموختهی روانشناسی است.
◇ کتابشناسی:
- دنیا با احتیاط کامل پوست میاندازد - نشر مهر و دل، تهران، ۱۳۹۹
- قیام کلمات از موازی - نشر مهر و دل، تهران، ۱۴۰۰
- با چشمهای دزدیده شده - نشر هرمز، اهواز، ۱۴۰۰
- صورت زن/کو؟ - نشر ایهام، تهران، ۱۴۰۲
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
این سطر سپید است.
۱
پایان این سطر سپید است
مثل برف در خواب ابر
کات
سکانس بعدی شعری سپید است
در من ادامه دارد.
۲
این سطر سپید است
کلمات
سکوت کردهاند
پارهسنگی میان مرداب پرتاب میکنم
دایرههای پنهان شده
روی آب میآیند.
غزل
در این سطر میرقصد.
۳
کنار این بنفشه نشستهام
گفتم شب آخر را
به روز آرم
در خیال تو بهار شدهام.
(۲)
نه باور نمیکنم شاعر خسته
که اتفاق سادهای
کف دستهایت افتاده باشد.
در این تیرهگی
نعش پرندهای
کف اتاق میافتد.
باور نمیکنم
که در کوچههای تاریک
طعم بوسه یادت باشد.
بیاعتنا
در آستانهی باغ میایستی
و به شببوها تهمت میزنی
که قصد فریب تو را دارند.
(۳)
[من اینجا هستم در باغی پر از گنجشک]
باد در من میدود قسم به گیسوان سفید مادرم
کلی تماشا دارم در خیابانها
اسامی اعدامیها را که اعلام کردند
دیدم دختر من هم میان آنهاست
گیتارم را برداشتم کنار کشتگانام نشستم
و نواختم
صدایم پشت مردهای زیبا جا مانده است
من اینجا هستم در باغی از گنجشک
و برای دختری که بعد از تجاوز خودکشی کرد
آوازی میخوانم
و غزل غزلهای بوسههایم مثل همیشه معترضند
من نام تمام مردگان را صدا کردم
آنان در من بیقراری میکنند
داشتم سرود آزادی میخواندم
که ناگهان صدای تیر و تفنگ شنیده شد
و صدای مرده باد زنده باد در خیابانها
و من با ارتعاش تنام تفسیر مرگ میکنم
مگر ما چقدر میتوانیم بمیریم
نگاه کن لبخند مفتشها تقلبیست
این هم البته دور از انتظار نیست.
بعد از سالها بیا و با من بخوان
هنوز هوای آزادی در سر دارم
حالا وقت آن است همه را به صلح بخوانم
شادی صدای زنانهی جهان است شیرینم
من اما صدای کشتگان را کنار خیابان جا گذاشتهام
میان صدها درخت مرگی اتفاق افتاده است
که اصلن فکرش را هم نمیکردم.
(۴)
[شکل حریص ابرها]
در دشت وسیع جان من باد میدود
تو هم بدو
در این خاک و تن سیاه شده
صنوبرها اما کم نمیآورند
میرقصند بعد سالها
دست در دست هم
تو هلهله دیگر کن
میان گلهی اسبهای وحشت زده
ابرها سرکشاند
به شکل کویر ظاهر میشوند
در تو توفان وحشی رم کرده است
کوهها را بر میدارد
و هر کجا که بخواهد
آسان زمین میگذارد
عقابها هنوز سر نترسی دارند
حریق آسمان
به بالهایشان سرایت میکند
در نگاه سرخ من آفتاب میدود
تو هم بدو
به تماشای آهو بچهی کوچهها
پنجرهها را ناگاه میگشایم
و روشنایی میگیرد این جهان
در تو ماه هراسان میتابد
و پلنگ
به چشم غزال رجعت میکند
نگاه کن
کلمات کلمات باکره میزایند
از تو صدا
صدا
صدا کف خیابان میریزد
در این شب بیپدر
گاو سیاهی میگذرد
و من
به شکل حریص ابرها عادت میکنم.
(۵)
[سکوت از نگاه تو میشکند]
۱
(این زن)
این زن ضربهی مغزی شده
شده
شده
یا سکتهی قلبی کرده
با نبض دزدیده شده
مرگ
آخرین نفس را
روی خط ممتد میکشد
روی چوبهی دارها.
این زن فریاد گرفته است
در خیابانها.
در این شب ظلمانی
زخمی شده
شده
شده
یا شقه شده
مثل ماه
مرگ
آخرین نفس را
روی خط تیره میکشد
روی پشتبامها.
این زن قدمی جلوتر میگذارد
در کوچهی دنیا.
آزادی میشکفد
در گلوی زن
این زن.
۲
(میان کلمات)
اینجا میان کلمات
هیچ چیزی
به اندازهی تکرار نام تو هیجانانگیز نیست
سکوت از نگاه تو میشکند
در خیابانها
زمین در مَدار تازهای میچرخد دور عکس تو
تو هم بچرخ!
بعد از هجوم زاغها
پشت سرم را هم نگاه نمیکنم
به سمتِ جنون میدوم
تا صدای گنجشکها را شنوم
فانوس میگردانم در کوچهباغها
اینجا پشت شمشادها کلی حرف ریختهاند
با من بگویید
چه کسی در هوای تو میلرزد؟
من منتظر صدای زنانه هستم
و صورت زیبایی را ببین در آینهها
بعد از عشق است صبح
اینجا تقویم روزانه ورق میخورد در تمنا
و من باقی ماندهی عمر را حلال نگاه تو میکنم
بر سر شکوفههای گیلاس اما معامله نمیکنم
این شعر از گلوی شب بیرون میآید
و به دامن تو میچسبد.
میان هر چه بعد از مرگ تو میدوم
به چشم/آهوی تو را دیدهام کنار چشمهای زلال
با من بگویید
بعد از سرگیجهی ماه
ابرها از آسمان تهران کجا گریختند؟
من در شب جهان تنها نمیمانم
سرم گرم صدای زن است.
نزن
نزن
نزن!
۳
(بهمویت قسم!)
بر سر موهای تو
معامله نمیکنم
از دست تو کوتاه نمیآیم
میان هر چه سنگ مرگ میدوم
نام تو رمز شب من است
از حرفا حرف نام تو دست نمیکشم
شعرم را سر دست میگیرم
در خیابانها
سکوت از نگاه تو میشکند
بعد از خلسهی استمداد
ترانهی باران میخوانم
تو خیال کن
زمزمهی رود جاریست.
تقویم شهریور را ورق میزنم
میان کلمات تقلایی میکنم
پشت سرم را هم نگاه نمیکنم.
به مویت
قسم.
(۶)
به مرز تن تو میرسم.
"جایی برای من هست؟"
با یک چمدانی خالی،
ببین!
دنیای من چقدر کوچک شده!
"در تو خلاصه شوم."
نگاه کن
اینجا
به تجزیه شدن میارزد.
(۷)
با این کلمات
که بوی بهار میدهند
دلم هوایی شده
ابر
سر رفته
پای درخت میریزد
سیب را بر میدارم
"شیرینتر میشوم."
(۸)
[باش حالا، ای نفرین شده!]
۱
(شاید!)
شاید فقط یک زندانی بود اینگونه
که رودها را بدرود گفت با اردیبهشت و بنفشهها
و بعد به خاک سپرده شد
چهکسی پشت سر من گل میکشد
مردابها مینالند زوزهکشان
و در دایرهها حقه میزنند
رقصها قلابیاند و منقطع
پشتگوش من خندههای قلابی میکشند
دنیای من چند ساله است مگر
چینهای پیشانیام چقدر
که آستینها خیس از گریه است
استفهام جدیست
و بغضها گیر کردهاند در گلو
چند هزار شکوفه پرپر شده
چند شاخه شکسته روی صورت زنانهای
در آسمان استمرار ابرهاست
چند رنگینکمان شکسته بالای سر مادران
گرگها میان التماس برهها آفتابی شدهاند
با استشمام رازقیها خاکها روانند در صحرای درد
شاید فقط یک زندگی باقی مانده است اینگونه
در جریان باشید
هر جور شده گلها را به شکل آتش میکشند
بالای سر مردهها
پشت گوش من سپیدهای روشن میکشند
و جان میدهند.
۲
(شکل دیگری از مرگ!)
مگو چگونه خواب بعد از ظهر شکسته
کلاغها هلهله کنند
در چشمهام نعرهی ابریست سیاه پوشیده
بالای سرت غروب کبود شده
برکه سرگیجه دارد
ستارهها به بالین محتضر میآیند
جان مختصر در دایره است
تو به موقع آمدی
مرگ هم خودش را به کوچهی بن بست رسانده
در هوای مرده دست تکان میدهد
ترانه را بالا بگیر
در محبس زاری نمیتوانم
گرگها پلک نمیزنند
در دل شب همچنان زوزه میکشند
جهان سیاه پوشیده
خیل عزاراداران از گورستانها بر میگردند
یک بار هم شده برای شفا کار کنید
این است آنچه از باران شنیدیم
طرح تابوتها را سایهها خاک کردهاند
نترس در روزهای اندوه
یک بار هم شده به خودت بیا
و با خاطرهها تفاهم کن
صورتهای خط خورده اینجا دوام نمیآورند
این صورت بیشکل نگاه ندارد
عطش لب چشمه توهم است
اضطراب منتشر میشود در تنام
مرا از خوابهایت طرد نکن
رود من با اشک همراه میشود
ماهیها سر میخورند توی تنگ بلور
یک دقیقه تا دریا صبر کن
سنگ مرده میآورند قایقها
در دوباره خوانی صحیفهی آفتاب
شکل دیگری از مرگ چنگ میزند به موهام
من در خواب هول میکنم
تنام تنها افتاده است در ساحل سنگ
نام کوچکت را به من بده
چارهی چشمهای تاریک من است
در شب گرگ!
۳
(گوش کن، زوزهی گرگها شنیدنیست)
اکنون که بهار به روزهای آخر خود رسیده است
زیر پنجرهی دنیا
یاسها خودشان را به کجا که نمیرسانند
من میل تو کردم و آشفتم در طلبات
حالا انتظارها به پایان میرسد
و من چون یکی دیوانه
پای پیاده راه میافتم تا لب دریا
نگفتم تشنهی نام توام؟
پاره سنگی میان موجها پرتاب میکنم
ببین چگونه صدا در صدا میپیچد
قایقها بر موجها سوار میشود
و به دوردستها میروند
تو پارو بزن به سمت تحصیل روشنا
جایی کنار صخرهای در ساحل توفان زده
مرد خستهای به عطر و بوی یاسها میاندیشد
اکنون که بهار در گذر است
زیر پنجرهی اتاقات قناری کوچکی پرواز میکند
حالا که کمر روز شکسته است
گوش کن
زوزهی گرگها شنیدنیست
در این مقام با درد مرگ از جا بلند میشوند
و از بوی لاشهها میگریزند.
(۹)
[شعری برای کوچه های جهان]
از من امضایی مانده است
روی سنگ
و شعری برای کوچههای جهان
ماه و ستاره باران
در چند دقیقه از شب.
این
خواب کسی است
که در جنوب شهر
با کورهپزخانهها
عکس یادگاری گرفته بود.
از من چیزی نمانده است
جز سنگ گوری
و حرفی برای آفتاب و سایهی درخت
به وقت هواخوری
و انتظار شیرین یک سیب سرخ.
این
رویای کسی است
که دنبال زنی سبز چشم
راه افتاده بود
در خیابانها.
از من رد پایی مانده است
قایقی در ساحل
دریا و ماهیها
در قاب خاطرهای
این
دستهای خونی کسیست
که در سلاخخانه
عاشق قزلآلایی شده بود.
از من امضایی مانده است
در تملک مردهشورخانه
و سرودی برای کوهها
و عقابها
در بلندای هوس.
این
جادهایست که به درهای میریزد
و روح جوان کسی
در شکنجهی مدام.
از من ترانهای مانده است
برای آنچه زیباست
دشت و علفزارها
به وقت بازیگوشی غزال و
دورخیز پلنگ.
این
مرگ ناگهان کسی است،
صدای بال پرندهای
و قفس خالی.
و بعد همه چیز به پایان میرسد
بیابان و چاهی در اعماق حافظه
و عطش بیپایان
این
صحنهسازی بیبدیل کسی است
بعد از تعقیب ابرها و
طلب باران.
(۱۰)
[تاخیر جایز نیست]
تاخیر جایز نیست
به سمت فروردین نگاه تو میدوم
با صورت گُر گرفتهی آفتاب
گفتم نوبت استجابت است
ابرها کنار پای من میبارند.
بلند شو/ شکل پرواز باش.
جاذبهی تو را مه گرفته است
در ماه اسفند
چه کسی از پشت سر میآید؟
بیپرده از قطرههای خونی میگویم
که روی برفها ریخته است
بوسه بر بال پرنده میزنم
درختان
سایههایشان را
به تن خستهی من بخشند.
بلند شو/ شکل پرواز باش.
به خواب بعدازظهر اعتماد میکنم
و جیرجیرکی که
اصرار عجیبی برای خواندن دارد
طالبها
با یک بغل آگهی ترحیم از راه میرسد
در هذیان مرداد ماه
و میگوید
طعمهی دایناسورها را آماده کنید
از عمر من
فقط همین یک شب مانده است
که بیمضایقه میگذرد.
بلند شو/ شکل پرواز باش.
مقابل پاییز سر خم نمیکنم
شما هم روی دست من نزنید
بهتر است
بوسه را به یاد داشته باشیم
من
حرفهای گلوگیری دارم
که دشنامهای بلندی به دنبال دارد
ملاحظهی لبهای تو را دارم عزیزم!
تعارف را کنار میگذارم
از روی این کهکشان
روی کهکشانی دیگر میپرم
مواظب اعصابتان باشید
گیرم هر کجا
پای هزار خورشید تقلبی در میان باشد.
بلند شو / شکل پرواز باش.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی