ویرگول
ورودثبت نام
زانا کوردستانی
زانا کوردستانیمردی گمنام عاشق لیلا و رها...
زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
خواندن ۵ دقیقه·۳ ماه پیش

عماد خراسانی

عماد خراسانی

زنده‌یاد "عماد خراسانی"، شاعر غزل‌سرای معاصر بود، زاده‌ی سال ۱۳۰۰ خورشیدی در مشهد و در سال ۱۳۸۲ خورشیدی، چشم از دنیا فرو بسته است.
نام و نشان کامل او «عمادّالدین حسن بُرقِعی» یا «مُبرقعی» است. پدرش مرحوم «سید محمد تقی معین دفتر» از صاحب منصبان آستان رضوی و مادرش «بی‌بی حرمت» نام داشت.
پدر عماد نیز شعر می‌گفت و «معین» تخلص می‌کرد؛ ولی به نشر و معرفی اشعار خود اعتنایی نداشت و فقط از سر ذوق و معتقدات خود گاه به تفنّن طبعی می‌آزمود و بسیار خوش‌آواز نیز بود.
عماد در اوایل شاعری «شاهین» تخلّص می‌کرد و بعد «عماد» را برای تخلّص خود برگزید که جزئی از اول نامش بود.
در همین زمان بود که گاه شعر خود را در محافل شعر و ادب می‌خواند و به او نیز مانند "کمال‌الدّین اسماعیل"، "پروین اعتصامی"، "ملک‌الشّعرای بهار" و بعضی دیگر تهمت می‌زدند که شعر پدرش را به نام خود می‌خواند؛ زیرا باور نمی‌کردند که طفلی به آن سن و سال (عماد از نُه سالگی شروع به سرودن شعر کرده بود) بتواند شعری لطیف و روان بسراید. عماد در محافل دوستانه یکی از دایی‌های خود چندین بار بدیهه‌گویی کرد تا توانست دهان مدعیان را ببندد.
طبع شعر و آواز خوش دو میراث طبیعی ارجمند بود که از معین به پسرش عماد به ارث رسید. معین در سال ۱۳۰۶ خورشیدی، هنگامی که عماد کودکی شش ساله بود، درگذشت. سه سال پیش از آن نیز عماد در سن سه سالگی از مادر یتیم شده بود و پرورش او پس از مرگ پدر و مادر بر عهده‌ی جد و جدّه‌ی مادریش قرار گرفت، که مرحومان «سید محمد اقتدار التولیه» و «بی‌بی زهرا» ملقّب به «بی‌بی عالم» بودند.


عماد در سال ۱۳۳۱ خورشیدی، به قصد سکونت دائم از مشهد به تهران رفت. به گفته‌ی اخوان ثالث، او تا سال بیست یا یکی دو سال پس و پیش مرغکی پر شور و آسوده خاطر بود، که ترنّمی شنگ و شاد داشت و سرخوش به هر چمن که می‌رسید، گلی می‌چید و، چون نسیم آزاد می‌گذشت؛ اما از آن به بعد گرفتار عشقی تند و گرم شد و دل به صاحب آستانه‌ی بلندی سپرد، که بسیار سر‌ها به سویش خم می‌شد و اعتنایی نمی‌دید.
عماد یک بار ازدواج کرد و همسرش هشت ماه پس از ازدواج درگذشت و هرگز فرزندی نداشت.  
سرانجام وی، در ۲۸ بهمن ماه ۱۳۸۲ خورشیدی، و در سن ۸۲ سالگی در تهران درگذشت.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
گرچه در خاک برم درد تمنای تو را
تا پسین لحظه پرستم رخ زیبای تو را
کی شبی مست بیایی که من بی‌سر و پا
تا سحرگه بزنم بوسه سراپای تو را
نور باران شده از دوش مرا خانه دل‌
ای بنازم نگه نرگس شهلای تو را
ما کسی را که نبینیم پرستش نکنیم
بار‌ها دیده دلم روی دل آرای تو را
نه شگفت است برآرم سر و از سر گیرم
صبح محشر غم عشق تو و غوغای تو را
تو امیدی تو نویدی تو بهشتی تو بهار
به چه تشبیه کنم چهره زیبای تو را؟
من و اشک و غم و درد انجمنی ساخته‌ایم
به که تفویض کنم بزم مُهیّای تو را
مَنعَم از باده کنی لیک ندانی غم هجر
ما نداریم دل سنگ شکیبای تو را
گر کسی نام خود افزود به شعر تو عماد
تا چه پرواست ز یک مشربه دریای تو را.

(۲)
باز آهنگ جنون می‌زنی ای تار امشب
گويمت رازی، در پرده نگه دار امشب
آنچه زآن تار سر زلف كشيدم شب و روز
مو به مو جمله كنم پيش تو اظهار امشب
عشق، همسايه‌ی ديوار به ديوار جنون
جلوه‌گر كرده رخش از در و ديوار امشب
هر كجا می‌نگرم جلوه كند نقش نگار
كاش یک بوسه دهد زين‌همه رخسار امشب
از فضا، بوی دل سوخته‌ای می‌آيد
تا كه شد باز در آن حلقه گرفتار امشب
سوزی و ناله‌ی بی‌جا نكنی ای دل زار
خوب با شمع شدی همدل و همكار امشب
ای بسا شب كه به روز تو نشستيم ای شمع
كاش سوزيم چو پروانه به يك‌بار امشب
آتش است اين نه سخن بس كن ازين قصه (عماد)
ورنه سوزد قلمت، دفتر اشعار امشب.

(۳)
دلم آشفته‌ی آن مایه‌ی ناز است هنوز
مرغ پر سوخته در پنجه‌ی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق 
یار عاشق‌کش و بیگانه نواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد می‌دهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه‌ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز
این چه سوداست (عمادا) که تو در سر داری
وین چه سوزی‌ست که در پرده‌ی ساز است هنوز.

(۴)
سرم بر سينه‌ی يار است، از عالم چه می‌خواهم؟
به چنگم زلف دلدار است، از عالم چه می‌خواهم؟
تو را می‌خواستم، افتاده‌ای چون گل به بالينم
فراغم از گل و خار است از عالم چه می‌خواهم؟
تو بودی آنکه من می‌خواستم روزی مرا خواهد
دگر کی با کس‌ام کار است از عالم چه می‌خواهم؟
مرا پيمانه عمری بود خالی از می عشرت
کنون اين جام سرشار است از عالم چه می‌خواهم؟
بيا بر چشم بی‌خوابم نشين، گل گوی و گل بشنو
تو يارم شو، خدا يار است از عالم چه می‌خواهم؟
اگر ناليده بودم، حاليا از بخت می‌بالم
وز آنم شکر بسيار است از عالم چه می‌خواهم؟
دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته‌ی هجران
طبيب اکنون پرستار است از عالم چه می‌خواهم؟
نمی‌کردم گمان روزی شود بيدار بخت من
کنون اين خفته بيدار است از عالم چه می‌خواهم؟
مرا طبعی‌ست چون دريا و دريایی‌ست گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است از عالم چه می‌خواهم؟
نگارم می‌نويسد، مستم و تب کرده‌ی شوقم
سرم بر سينه‌ی يار است، از عالم چه می‌خواهم؟

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.fararu.com
www.irna.ir
و...

پدر مادرعمادسالشعر
۰
۰
زانا کوردستانی
زانا کوردستانی
مردی گمنام عاشق لیلا و رها...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید