یه ماه دیگه از عمرم گذشت و یه سال دیگه هم تموم شد و من موندم و گزارش این ماه که ببینم چطور گذشت آخرین ماه سالام.
با الگویی که تو سالهای اخیر از خودم دیدم متوجه شدم انگار زمستونا یه مقدار انرژیم میفته و چندان انرژی و انگیزه و شور و شوق ندارم ولی برعکس توی بهار و تابستون خیلی حالم خوبه و آدم فعالتری هستم. شاید به خاطر اینه که آدما هم بخشی از طبیعت هستن و تاثیر میگیرن از آب و هوا، همونطور که بقیه جانوران هم تو فصلها تغییراتی رو تجربه میکنن. هر چه هوا بهتر میشه انگار من هم دارم به زندگی برمیگردم و زندگی برام جدیتر و همینطور جذابتر میشه. به نظرم بیشتر از اینکه مهم باشه چه ویژگی هایی داریم، مهمه که اونا رو بشناسیم و بدونیم حالا با این ویژگیها چطور باید زندگی کرد. خودم تصمیم گرفتم زمستونها کارهایی که پیچیدگیشون زیاده یا زمان کمی دارن رو تو این دوران قبول نکنم و بهجاش بیشتر کارهای هنری بکنم تا انرژیم کمی بالا بره و خلاقیتم ته نکشه.
حس میکنم تو دورانی گیر کردیم که سرعت همهچیز حتی زندگی کردن خیلی بالا رفته و آدمها دارن تقلا میکنن که از این قافله جا نمونن و برای بقاشون بجنگن، برای همین هم هست که سرعت رشد تکنولوژی تو سالهای اخیر اینقدر بالا رفته. من هم روزی بخشی از این جریان بودم و فراموش کرده بودم هدف از زندگی چیه! ولی الان خیلی برام سادهتره که به خودم حق آهسته بودن بدم.
از سرعت زندگی گفتم... الان دیگه سرعت محتواها بالا رفته سوشالها پر شده از محتواهایی که آدما سعی میکنن در چند ثانیه حرفشون رو بزنن تا ازشون رد نشی! نمیدونم چیشد که به اینجا رسیدیم.
من متوجه شدم تمرکزم روز به روز داره کمتر میشه و قدرت ارادهام دیگه نمیتونه کاری برام بکنه، برای همین در کنار خونه تکونی خیلی چیزای دیگه رو هم تکوندم تا زندگیم از این وضعیت دربیاد. اینستاگرام و شورتهای یوتیوب رو پاک کردم و کلی جا باز شد برای محتواهای طولانیتر و آهستهتر.
وقتی سوشالهای اضافی رو حذف کردم دلم خواست کتاب بخونم و چشمم به کتاب «مدیریت توجه» افتاد و شروع کردم به خوندنش، اینقدر قشنگ بود که ۴ فصلش رو همون روز خوندم. انتظار داشتم یه کتاب مثل بقیه باشه و کلی گویی کنه و راهکار بده برای مدیریت زندگی. ولی بر خلاف تصورم یه قدم جلو اومد و گفت عواملی مثل اینستاگرام و غیره که توجه و زمان ما رو میگیرن صرفا یه عامل مستقیمن ولی عامل اصلی حواسپرتی ما نیستن و ما برای فرار از رنجها به اونا پناه میبریم. برای مدیریت توجه باید عوامل اصلی مثل ناراحتی رو مدیریت کنیم.
یه سری روزها هم پیادهروی رفتم و پادکست پرتو رو گوش دادم. حرفهای خانم رزاق کریمی توی قسمت چهارم رو دلم میخواست طلا بگیرم اینقدر که قشنگ بود. ما همیشه وقتی هدف گذاری میکنیم تو ذهنمون برای رسیدن به موفقیتی اینکار رو میکنیم و اصلا برای شکست خوردن برنامهای نداریم و همه تلاشمون اینه که شکست نخوریم. ولی تا شکستی نباشه موفقیتی هم نیست! اگر از شکست بترسیم از موفقیت هم میترسیم و هیچ کاری تو زندگیمون نمیکنیم و دست روی دست میذاریم. شکست خودن مخصوصا توی جمع خودش از ما آدم قویتری میسازه که این خودش یه برگ برندهاست.
دلخوشی دیگهی من هم خونه تکونی آخر سال بود. من از تمیزکاری زیاد خوشم نمیاد و از اون کاراست که دیگه چارهای نیست و باید انجام بدم، اما به شدت از مرتب کردن و سر و سامون دادن به اوضاع خوشم میاد. سالهای اول دوران متاهلی وقتی خونه رو تمیز میکردم حتما جای بعضی چیزها رو تغییر میدادم. انگار دنبال دلیل یا انگیزهای برای تمیز کاری بودم. فکر کنم توی اون خونه و با اون وسایل تمام دکورهایی که میشد برای یه خونه داشت رو تست کرده بودم و واقعا هم حالم با این کار خوش بود. الان تعداد دفعاتی که دکور رو تغییر میدم کمتر شده ولی هنوزم از این کار لذت میبرم. وقتی دکور خونه عوض میشه انگار خونهات رو عوض کردی و زندگی یه رنگ تازهای به خودش میگیره.
این ماه هم خیلی آهسته و پیوسته کار کردم. یه روزایی بیشتر ایده داشتم و ذهنم بیشتر یاری میکرد ولی یه روزایی به سختی میگذشت. ترجیح میدادم تو این شرایط کار نکنم تا حالم بهتر بشه اما احساس مسئولیت میکنم و باید کاری که قبول کردم رو به آخر برسونم.
این ماه هم مطالعه خاصی تو کارم نداشتم. دوست داشتم کورسهایی که تو uxcel شروع کردم رو ادامه بدم اما با اکانت رایگانم دیگه نمیتونم ادامه درسها رو باز کنم و باید یه فکری براش بردارم.
تقریبا اوایل ماه بود که معده دردم شدید شد و دارم دارو میخورم و امیدوارم زودتر خوب بشه تا اشتهام برگرده. الان اینطوریه که به سختی میتونم غذا بخورم و همش ضعف دارم.
پیگیر وضعیت هورمونهام هم هستم و حرفای دکتر Natalie Crawford رو دارم دنبال میکنم که خیلی خوب و شفاف توضیح میده که اصلا تو بدن افرادی که پلی کیستیک دارن چه اتفاقی میفته و کجای کار میلنگه... من خیلی خوشم میاد از اونایی که میان اینقدر شفاف دلیل مسائل رو توضیح میدن. هر چند راه حل خاصی به جز دارو پیدا نکردم ولی همین که آگاهتر شدم خودش یه مقدار آرومم میکنه و یه سری چیزا هم هست که مشکل رو تشدید میکنه مثل تغذیه و استرس. که باز برمیگرده به بحث سلامت روان که باید یاد بگیرم چطور استرسم رو مدیرت کنم و اینقدر به خودم و اطرافیان سخت نگیرم.
یکی دو هفتهی اخیر که خیلی بهتر تونستم احساساتم رو مدیریت کنم و امیدوارم توی طولانی مدت هم موفق باشم. من متوجه شدم آدمایی که شادترن لزوما زندگیشون بهتر نیست. اونا یاد گرفتن به جای اینکه با هر مشکل کوچیکی زندگی رو به کام خودشون و دیگران تلخ کنن، با مشکلاتشون رو به رو بشن و مدیریتشون کنن.
من هم دورانی زندگیم پر از مشکل بود و الان که بهش نگاه میکنم زندگی خیلی سختی داشتم و جالب اینکه اون دوران خیلی خیلی شادتر از الان که مشکلات خیلی کمی دارم بودم. اون دوران فهمیده بودم زندگی همینه که هست و باید از همین شرایط و همین وضعی که هست بهترین استفاده رو ببرم و ناراحتی و غصه خوردن هیچ چیزی رو حل نمیکنه.
در آخر هم باید بگم که عیدتون مبارک و من چقدر خوشحالم از اومدن بهار... قشنگترین فصل سال برای من بهاره، فصل تغییر و نو شدن. شروع بهار برای من مصادف با شروع اتفاقات مهم زندگیم بوده و اومدنش به من کلی انرژی میده برای شروع دوباره... اتفاقایی مثل متولد شدنم، ازدواجم، شروع کارم به عنوان یه دیزاینر و حتی مهاجرت معکوسمون به یزد همه تو روزهای ابتدایی همین فصل رقم خوردن و بهم یادآوری میکنن که زندگی چقدر زیباست.
امیدوارم بهار امسال هم برای هممون پر باشه از شروعهایی که سالها بعد هم ازشون یاد کنیم و بابت رقم خوردنشون خوشحال باشیم💖