پاییز بیا....!
امسال بیشتر از سالهای قبل ،انتظارِ آمدنت را میکشم!
پاییز بیا...!
دلم چونان قاصدکی در باد ،تو را تمنا میکند!
دل که تنگ شود ،ناخودآگاه هوای پاییز به سرش میزند!
دلتنگ که باشی ،هیچ چیز به اندازه ی قدم زدن زیر باران پاییزی ،آرامت نمیکند!
دلتنگی بد دردی است !این را پاییز میداند وبس!
صدای خش خش برگهای پاییزی در زیر پای هر رهگذری ،تو را یاد او می اندازد!یاد آمدنش ....!یاد رفتنش....!
بوی نم باران که به مشامت می رسد ،هر کجا که باشی،دلت میخواهد با او باشی و روی نیمکت پارک بنشینید و یک دل سیر تماشایش کنی!
پاییز بیا...!
این همه بغض، در گلو شکسته!
عطرِ یار را فقط نسیمِ پاییزی با خود به همراه می آوَرَد!
و همین برای دیوانگی کافیست!
پاییز بیا...!
این حوالی ،کسی چشم به راه است!
چشم به راهِ یاری که،دمی با او بودن ،به یک عمر تنها ماندن ،می ارزد...!
پاییز بیا....!!!