حالا یکسال از فرستادن این اهنگ می گذرد اما هنوز در گوش کردنش ناتوانم و می دانم که اگر روزی اتفاقی به گوشم بخورد همه چیز را رها می کنم و برمی گردم؛ شاید به دنبال خودم.
لحظه ای که برای اولین بار پخشش کردم را خوب به یاد دارم بعد از چند ثانیه متوقفش کردم و زیر لب غر زدم که:«این چیه واسه من می فرستی؟ خوبه همه پارتنرای دنیا مثل تو باشن.»
چند روز بعد وقتی به خوابگاه بر می گشتم یک روز افتضاح را پشت سر گذاشته بودم و به یقین رسیده بودم کسی که پناهم بود، برای همیشه رهایم کرده به حال خودم.
رسیدم، شب بود، مچاله شدم زیر پتو و گذاشتم این اهنگ در گوشم مرثیه بخواند. تا خود صبح گریه کردم و به فرستنده اش لعنت فرستادم.
اصلا خوبیه آهنگ بی کلام همین است که هیچکس را به خاطر آدم نمی آورد و همه کس را به خاطر می آورد. می توانی به هیچ چیز و همه چیز فکر کنی.
حالا یکسال از فرستادن این آهنگ می گذرد اما هنوز در گوش کردنش ناتوانم و می دانم که اگر روزی اتفاقی به گوشم بخورد، همه چیز را رها می کنم، مچاله می شوم و اشک می ریزم، برای روزهای سختی که فرصت زاری نداشتم، برای تویی که سراغم را نمی گیری، برای خودم که نمی دانم بین کدام یک از همین آهنگ ها گمش کردم، برای دست هایم که دلیلش را نمی گویم و برای همه ی چیز های خنده داری که با نخندیدنم نا امیدشان کردم.
اما باز بلند می شوم و دوام می آورم بخاطر دست هایم که باز دلیلش را نمی گویم، بخاطر دستهایم که تنها تکیه گاه من اند. بخاطر دستهایم که نگاه امیدشان به من است.
بلند می شوم چون «توفان که فرو نشست یادت نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده ماندی؛ در حقیقت حتی مطمئن نخواهی بود که توفان واقعا به سر رسیده، اما یک چیز مشخص است، از توفان که در آمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی، معنی این توفان همین است.» (هاروکی موراکامی)