چقدر آرزوی این روز را داشتم!
رفتن برای اولین بار به خراسان رضوی!
به مشهد!
زیارت امام هشتم!
حدود چهار هفته انتظار چنین روزی را میکشیدم
زمانی که بابام بلیط هواپیما را برایمان گرفت
ولی فقط از یک چیز ناراحت بودم
ناراحتی ام این بود که فقط ۳روز در مشهد بودیم
تاریخ رفتنمون ۲۶ دی ماه ساعت سه و سی دقیقه
تاریخ برگشتمون ۲۹ دی ماه ساعت یک وسی دقیقه
چون زمستان بود میترسیدم برف بیاد و نتونیم بریم
ولی دعا میکردم که موقع برگشت برف بیاد و نتونیم برگردیم
چون هواپیما نمی توانست هنگام بارش برف شدید پرواز کنه
ولی آخرش مجبور میشدیم با اتوبوس برگردیم
به خاطر همین از این دعام پشیمان میشدم
روز شنبه که قرار بود سه شنبه اش برویم رفتیم یک ساک سرمه ای خریدیم
روز دوشنبه وسایلمان را جمع کردیم
من از خوشحالی خوابم نمی برد
وقتی صبح شد صبحانه خوردیم
دلم تاپ تاپ میزد
ساعت دوازده راه افتادیم
اول رفتیم مَناره بازار
نمازمان را خواندیم و راه افتادیم
باید از طاهرگوراب تا رشت میرفتیم
تا رشت یک ساعت راه بود
ماشینمان را بردیم خانه ی خالم
شوهر خالم با ما تا فرودگاه آمد
تا فرودگاه تقریبا ۴۵ دقیقه راه بود
وقتی به فرودگاه سردار جنگل رسیدیم
شوهر خالم ماشینمان را برد خانه شان
من برای اولین بار هواپیما سوار شده بودم
برای همین برایم جالب بود
اول مارا بررسی میکردند وبعد ساک هایمان را
تقریبا ساعت دو و نیم به فرودگاه رسیدیم
و تقریبا نیم ساعت معطل شدیم
وقتی سوار هواپیما شدیم
من اول پیش پنجره نشستم
صدای هواپیما مرا اذیت میکرد
وقتی هواپیما داشت از زمین بلند می شد من خیلی ترسیدم
ما از زمین ۳۸ هزار قدم بلند شدیم
یعنی تقریبا ۱۷ کیلومتر
اول که می خواهد از زمین بلند شود صدای خیلی ترسناکی میدهد
ما از روی خانه ها دشت ها دریا ها و کوه ها رد شدیم
تقریبا یک ساعت و نیم تا مشهد راه بود
بعد برای ما غذا آوردند
وقتی رسیدیم من خیلی خوشحال بودم
وقتی خواستیم فرود بیاییم گفتند کمربندان ایمنی را ببندیم
فرودگاه شهید هاشمی نژاد فرود آمدیم از هواپیما پیاده شدیم
همان موقع اذان مغرب و عشا بود
داخل فرودگاه نماز خانه داشت من و مامانم نمازمان را شکسته خواندیم
بعد داخل آن سوز و سرما بابام اسنپ گرفت و ما به هتل رفتیم.
آنجا کارت اتاق را گرفتیم
شماره ی اتاقمان ۵۰۸ بود
وقتی وارد اتاق شدیم دمپایی های آنجا را پوشیدیم
من دوست داشتم با جوراب راه بروم ولی مجبور بودم با دمپایی راه بروم
ساعت حدود هفت ونیم غروب لباس هایمان را پوشیدیم
اول به رستوران رفتیم و غذا خوردیم
وقتی حرم را دیدم خیلی خوش حال شدم
سلام دادیم
من همراه مامانم به پنجره فولاد رفتم
از آنجا میتوانستم ضریح را ببینم
از آب اسماعیل طلا هم خوردیم
به هتل برگشتیم
خوابیدیم
وقتی صبح شد صبحانه در هتل خوردیم
بعد ساعت ۱۱ و نیم به حرم مطهر رفتیم
خیلی ترافیک بود
به خاطر همین خیلی طول کشید
من داخل حرم وضو گرفتم
ولی نماز ظهر را نرسیدیم
من به مامانم گفتم نماز ظهر را نرسیدیم نماز ظهر مان را با نماز عصر آنها بخوانیم
بعد از نماز یکی از خادم ها به من شکلات و نمک داد
بعد از نماز مامانم به حرم رفت و مشغول دعا شد
من و بابام به موزه رفتیم
پول بلیط برای ایرانی ها ۱۲ تومان و برای غیر ایرانی ها ۱۰۰ تومان بود
وارد موزه شدیم من چیز های جالبی دیدن
علم،ظروف قدیمی، سکه های هخامنشیان، پول های قدیمی، ضریح قدیمی امام رضا، سنگ قبری که برای امام رضا درست کرده بودند و خراب شده بود، تلسکوپ، اسکلت حیوان های دریایی...
وقتی به حرم برگشتیم، مامانم منتظر بود.
بعد با مامان و بابام به رستوران رفتیم که ناهار بخوریم
بعد از ناهار من وضو گرفتم و برای نماز مغرب و عشا دوباره به حرم رفتیم
به مسجد گوهرشاد رفتیم و از پله برقی پایین آمدیم
نمازمان راخواندیم
بعد از دعا ها به بازار رضا رفتیم
خیلی بزرگ بود
همش مغازه فروش ها می گفتند بیاین مغازه مان
یکی از جاها هم رفتیم
از آن آقا ما شکلات و کمی هل خریدیم
بعد به یک مغازه ی دیگر هم رفتیم
از آنجا هم هل و نخود وکشمش و نقل و نبات خریدیم
روبه روی آن مغازه یک عطر فروشی بود
مغازه دار وسايل ما را به زور را به عطر فروشي برد
مغازه دار عطر فروشي به ما گفت چه نوع عطري مي خواين؟
ماهم در عطر ها شناختي نداشتيم
به ما توضيح داد و بعد ما يک عطر را انتخاب کرديم
از ما پرسيد عطر گل محمدي يا عطر حرم نمي خوايد؟
من هم عطر حرم مي خواستم
از ما پرسيد مواد داخل عطر بريزم؟
ما هم گفتيم نه
بعد يک شيشه انتخاب کردم
بعد سرنگ 20 گرمي را پر عطر کرد
بعد داخل شيشه ريخت
بعد هم يک ذره از مواد ريخت
من مي خواستم خودم پول عطررا بدهم
چون پول عطر گرمی ۵۰ تومان بود
من فکر کردم که کلاً پول عطر شد ۷۵ هزار تومان
ولی ۷۵۰ تومان شده بود
از مغازهدار بابام پرسید که چرا پول عطر این همه شده است
بعد مغازه دار گفت که تخفیف میدم و برای ما ۶۲۵ تومان حساب کرد
من هم ۵۰ تومان خودم را دادم
باز مغازه دار به بابام اصرار کرد که آ ن یکی را هم بردار
ولی بابام قبول نکرد
مغازه دار خیلی اصرار کرد
ولی بازم بابام گفت نه
وقتی به بیرون از مغازه آمدیم من خیلی ناراحت شدم
بابام عصبانی شد
برای اینکه مغازهدار خوردنی فروش از ما پول زیاد گرفته بود بابام دوباره رفت پیش آن
از او پرسید که چرا زیاد حساب کردید
به خاطر این بود که هل زیاد گرفته بودیم
بعد به خاطر همین هلهایمان را کم کرد
بعد از مغازه بیرون آمدیم
من از یک جاسوئیچی خوشم آمد
آن را خریدم و پولش را هم خودم دادم
بعد از یک مغازه پاستیلای خوشگل خریدیم
و بعد به طرف بیرون از بازار رضا رفتیم
شب خیلی ناراحت شدم به خاطر گران فروشی مغازه داران بازار رضا
صبح بیدار شدیم و برای نماز ظهر و عصر به حرم رفتیم
بعد هم من و مامانم به طرف صف زیارت ضریح امام رضا رفتیم
خیلیها هم شلوغ نبود فقط سه صف بود
خادما نمیذاشتند ما زیاد کنار ضریح زیارت کنیم
رفتیم روی فرشهای حرم در هوای آزاد نشستیم
به رستوران رفتیم تا ناهار بخوریم
از ناهار برگشتیم حرم و من وضو گرفتم
به سمت مسجد گوهرشاد برای خواندن نماز رفتیم
روی پای مامانم در مسجد گوهرشاد خوابم برد
بعد از تقریبا یک ساعت خواب بیدار شدم
و من و مامان و بابام برای شام به رستوران رفتیم
و بعد به هتل رفتیم
موقع خواب بود
من سرمای شدید خورده بودم
خیلی ناراحت بودم که امشب آخرین شب است
فردا آخرین روز زیارت است
باید ساعت یک و نیم برگردیم
صبح که شد مامانم ساعت ۶ من را صدا کرد
میخواستیم برای دعای ندبه به حرم برویم
من دلم نمیخواست بیدار شوم
به خاطر همین یه خورده خوابیدم و ساعت ۷ بیدار شدم
بعد بابام اسنپ گرفت و به سمت حرم رفتیم
وقتی به حرم رسیدیم من و مامانم به داخل حرم رفتیم و بابام به قسمت مردانه رفت
بعد از دعا خادمها داشتند صندلیها را برای نماز جمعه میگذاشتند
حیف که ما نمیتوانستیم نماز جمعه بخوانیم
من برای آخرین بار کمی در رواق خوابیدم
ساعت ۹:۳۰ بود
بابام به سمت رواق آمد و یکی از دعاهایی که برای زیارت دوباره امام رضا بود به من داد و من معنی اش را خواندم
وقتی داشتیم از حرم بیرون میآمدیم دیدیم که صف زیارت ضریح خیلی کم است و دارد زیاد میشود
من و مامانم به صف زیارت رفتیم
و برای آخرین بار برای زیارت حرم رفتیم
چه عطر و بویی فضای حرم را پر کرده بود
مبلغی را هم داخل ضریح انداختم
من دوست داشتم نمک حرم و عکس حرم را بگیرم
برای همین با بابام به سمت صندوق نذورات رفتم
کسی که در آنجا کار میکرد به من یک بسته نمک تبرک حرم و یک عکس حرم به من داد
خیلی خوشحال شدم
کبوترهای حرم را هم دیدم
پسر بچهها دوست داشتن آنها را بگیرند
یکی از پسر بچهها یک کبوتر حرم را گرفت
من خیلی تعجب کردم من دوست داشتم کبوترها را بغل کنم
برای آخرین بار سلام دادیم
چقدر سخت بود
ولی دیگر مجبور بودیم
به سمت هتل رفتیم و وسایلمان را جمع کردیم
دعا میکردیم خدا دوباره قسمت کند بیاییم
به سمت فرودگاه شهید هاشمینژاد رفتیم
وقت کمی داشتیم برای خواندن نماز ظهر عصر
برای همین سریع خواندیم
باید سریعتر میرفتیم چون هواپیما قرار بود زود پرواز کند
به داخل هواپیما رفتیم
داشتیم از زمین بلند میشدیم
خیلی این صحنه را دوست داشتم
هواپیما تکونهای ترسناکی میخورد که آدم میترسید
من خوابم گرفت و روی پای بابام خوابیدم
وقتی نزدیک بودیم گفتن که کمربندهای ایمنی را ببندید
من به خاطر همین از خواب بیدار شدم
گوشهایم گرفته بود
دلم برای گیلان تنگ شده بود
هواپیما روی زمین نشست
از هواپیما پیاده شدیم
دیدم که شوهرخالم آنجا داخل فرودگاه
به ما زیارت قبول گفت
بعد او و بابام رفتند تا ساک را بگیرند
من و مامانم آنجا نشستیم
بعد ساک را گرفت
بعد با ماشینمان شوهر خالم را تا خانه شان بردیم
من و مامانم به خونه ی آنها رفتیم
خالم به ما زیارت قبول گفت
وقتی سوار ماشینمان شدیم به سمت طاهرگوراب حرکت کردیم
چقدر این خاطره شیرین بود
یا امام رضا!
لطفا زیارت حرم متبرکه را دوباره قسمت ما و تمام آرزومندان کن
آمین یا رب العالمین