امشب برف آمد. من خیلی خوش حال شدم.صبح شد من با هیجان صبحانه ام را خوردم و رفتم به مدرسه. زنگ تفریح شد. من، سارا، ثریا و سمیرا باهم آدم برفی درست کردیم. زنگ رفتن به خانه شد.
ثریا به من و سارا و سمیرا گفت: می شه بعدازظهر بیاین باهم برویم به خانه مادر بررگ؟!
من گفتم شاید بیام.
سارا گفت: من نمیام.
سمیرا گفت: من میام.
ثریا گفت: من شاید بیام.
همه به خانه رفتیم و بعدازظهر به خانه مادربزرگ رفتیم.