چشم که باز کردم دیدم یه جای نا آشنام .با خودم گفتم که خب اولش که اینجوری شروع شد الان باید دست هام بسته باشه اما درکمال تعجب اینطور نبود .
ازجام بلند شدم و به سمت در رفتم و دستگیره رو گرفتم و به سمت پایین فشار دادم و طبق انتظار باز نشد (خب دختره خل انتظار داری با دست و پای باز در رو هم برات باز بزارن ) ای بابا حالا باید چیکار کنم بزار به مغزم یکم فشار بیارم ,اها پنجره ها رفتم سمتشون یکیشون رو کشیدم و تقی باز شد(عه این که بازه )رفتم تو بالکن وقتی بیرون رو دیدم فهمیدم چرا بازه چون سه طبقه با زمین فاصله دارم (ای داد بی داد)ولی کور خوندین من از بچگی از دیوار راست بالا میرفتم اگر فکر کردین من سه طبقه رو نمیتونم برم پایین سخت در اشتباهید .
برگشتم داخل و ملحفه روی تخت رو برداشتم در کمد هارو هم باز کردم و هرچی پارچه بود برداشتم و بهم گره شون زدم ,یه سرش رو گره زدم به نرده بالکن و مابقی رو انداختم پایین مثل طناب ,از نرده رد شدم و از پارچه ها اویزون شدم ...
ادامه دارد...