این روزها فکر میکنم که کارمند بودن کم کم دارد برای همه سخت میشود. هر جا میروی حرف از کارافرینی و "کار خودت را راه بنداز" است. راستش را بخواهید اصلا چرا باید تکرار مداوم این موارد باعث شود تا آدمها فکر کنند حتما بیشترشان باید کار خودشان را راه بیندازند و کسی نباید کارمند دیگری باشد و حتما من باید اقا بالاسر نداشته باشم.
به عنوان مثال در شرکت ما که مثلا دانش بنیان است، عده کثیری تحصیل کرده از خارج آمده مشغول به کار هستند که دوست دارند زندگی بدون هیچ پالسی داشته و همچنان نوار زندگیشان آرام و بی صدا به جلو برود. اصلا توان بحث و مجادله و جدل ندارند و به شغل فقط به عنوان یک منبع درآمد نگاه میکنند. این جو حتی این افراد را هم تحت تاثیر قرار داده است.تا آنجا که خانم دکتر که دوست دارد حتما برندهای خوب دنیا را استفاده کنند و سفرهای خارجی و داخلیش از قلم نیفتد و اخر هفته حتما به تفریح بپردازد هم به فکر کار راه انداختن و کار برای خود باشد؟
جو راه افتاده بیشتر مرا یاد ژست های روشن فکری میاندازد که بعضی هایمان برای ضایع نشدن به خودمان میگیریم اما واقعیت وجودیمان چیزدیگری است.
این مسیر که امروزه دارد همه را با خود در یک جهت به جلو میبرد، کارافرین خوب تولید میکند اما در کنار آن یک عده داریم که کاری نمیتوانند بکنند و فقط رضایت شغلی شان اندک می شود.دائما به دنبال ایده، خودشان را به در و دیوار می زنند و مدام حس میکنند من حتما باید کار خودم را راه بیندازم و چه چیزی کم تر از فلانی لیسانس که کار راه انداخته و آقا و نوکر خودش است، دارم؟
خلاصه مواظب جوهای راه افتاده باشیم.