با تمام وجود برای خانم های سرزمینم می نویسم . من حدودا یک سال و نیم هست ازدواج کردم و عاشق زندگیم هستم. اما بعضی وقتا مادر شوهر و خواهرشوهرهام که چهارتا هستن بدجور میرن رو مخم ولی اصلا رابطه ی بدی باهاشون ندارم اما توی تنهایی هام دهن همشون رو سرویس میکنم و جواب همشون رو میدم( یه جور خود درگیری ) مثلا با خودم درگیر میشم که چرا فلان حرف رو در جوابشون نگفتم و اون لحظه از خجالتشون در میام و بعدش خسته از یک نبرد سهمگین یه گوشه میفتم.
به هر حال بعضی وقتها آدم حوصله ی شنیدن حرف های مادر شوهر رو نداره حتی اگه درست باشن و کاملا به صلاح شخص باشه انگار یه لج بازی قدیمی این وسط وجود داره که تا مغز استخونش نفوذ کرده.
اما مدتی هست که دیگه این حالت ها رو ندارم و حال و حسم نسبت بهشون خیلی بهتره . ببین وقتی آدم حس بدی نسبت به شخصی داره اول از همه خودش رو عذاب میده پس باید تو مرحله اول سعی کنیم خودمون رو از شر این حس ها آزاد کنیم.
خب شاید براتون سوال باشه که من چطور تونستم به این آرامش برسم و حرف هیچکس نتونه به حالم و زندگیم آسیب بزنه!!!
یک روز با یکی از دوستام که پنج سال هست ازدواج کرده، صحبت کردم و از تجربیاتش بسیار استفاده کردم
به مریم گفتم چیکار کنم که وقتی حرف میزنن برام مهم نباشه و در عین حال بهشون بی احترامی نکرده باشم. بهم گفت وقتی شروع میکنن در مورد یه مسئله ای که تو رو اذیت میکنه صحبت کنن یا تو رو نصیحت کنن و میدونی ممکنه اعصابت بهم بریزه ، تو چمشون زل بزن و به فیلمی که دیدی فکر کن مثلا به بازی فلان بازیگر ، البته این پیشنهاد رو به من داد چون میدونست اهل فیلم دیدن هستم. شما میتونی به هرچیزی که حالت باهاش خوب میشه فکرکنی ولی در عین حال یه واکنش ریز به صحبتشون داشته باشی،( دنیا واقعا خیلی کوتاه تر از اینه که بخوایم با حرفمون دل کسی رو بشکنیم )( به قول سهراب ; زندگی نیست بجز عشق بجز حرف محبت به کسی)
در این صورت طرف فکر میکنه حرفش رو شنیدی ولی تو توی عالم خودت بودی و دیگه حرفاش اعصابت رو بهم نمیریزه. حواستون باشه که همسر شما بهترین حامی شما هست هیچ وقت به خانواده اش بی احترامی نکنید چون هر چقدر هم عاشقتون باشه ممکنه از چشمش بیفتین. خوشحال میشم نظراتتون رو برام به اشتراک بذارید
راستی حتما یک بار هم که شده برای نظافت خونتون از محصولات راپیدو استفاده کنید.
