نمیدونم شما هم مثل من با زمان درگیر هستید یا نه. با توجه به حجم زیاد کتابها و مقالاتی که درباره مدیریت زمان نوشته میشه، قاعدتا افراد زیادی همین درگیری رو دارن. مشکل خیلی ساده است: یه عالمه کار برای انجام دادن داریم و هر روز فقط 24 ساعته!
خود من فهرست بلندبالایی دارم از کارهایی که میخوام انجام بدم: ورزش کنم. برای خودم غذاهای سالم بپزم. یه عالمه کتاب بخونم. مکالمه انگلیسم رو تقویت کنم. فرانسه یاد بگیرم. مقالههای تخصصی بخونم و بنویسم. دوستام رو ببینم. سفر برم. کنار خانواده باشم. فوتوشاپ یاد بگیرم. کلاس موسیقی برم، حتما هشت ساعت بخوابم و ... . راستش این فهرست ته نداره!
با این حال، شما که غریبه نیستید، یک هفته است حتی فرصت نکردم مانتوهایی که هر روز درمیارم رو جمع کنم و همهشون با هم کپه شدن کنار اتاق!
وقتی میرسم خونه رو مبل ولو میشم به امید این که یه فرجی بشه! یهو چشامو باز کنم ببینم دوش گرفته و لباس عوض کرده و مسواک زده و تر و تمیز دارم میرم که بخوابم! دیدید بعضی وقتها آدم انقدر خسته است که حتی حال نداره بخوابه!؟
خب سوال این جا است که مگه من چه کار میکنم که انقدر خستهام!؟ هیچی والا! کار عجیب و غریبی نمیکنم. هم مینویسم هم سئو یاد میگیرم. از صبح تا عصر سر کارم. مثل خیلی آدمهای دیگه. راستش جدیدا به این نتیجه رسیدم که مسئله اصلا شغلم نیست. چون من علاوه بر کارمند وبنا بودن، نویسنده فریلنس هم هستم و خیلی وقتها بعد از تموم شدن ساعت کار اداری، تازه باید بشینم مقاله بنویسم. جالب اینه با اون حجم از خستگی وقتی میرسم خونه شروع میکنم به نوشتن و تعریف از خود نباشه، کارم بدک نیست.
مشکل از جایی شروع میشه که بخوام یه کاری رو برای خودم بکنم. زور بالای سرم نباشه! کارفرمایی نباشه که مقالهش رو فردا آماده و ادیت شده بخواد.
وقتی اجباری در کار نباشه، تا جای ممکن کارها رو عقب میاندازم و این فرایند خیلی خودآگاه نیست.
وقت نمیکنم برای خودم غذاهای سالم بپزم و هر روز ظهر دست به دامن اسنپ فود میشم. باشگاه که نمیرم هیچ، اون دوتا حرکت تنفس شکمی یوگا رو هم قبل خواب انجام نمیدم. در طول روز با قهوه سر پام و شبها تو چشمام پیام low battery دیده میشه!
حالا همه اینا رو گفتم که به چی برسم؟ جدیدا یه سری مقاله خوندم درباره این که مشکل کم بودن زمان یا انرژی نیست. مشکل زیاد خواستن ماست.
ما منابع محدودی داریم و خواستههای نامحدود. وقتی سعی کنیم با این منابع اون خواستهها رو به انجام برسونیم، قاعدتا موفق نمیشیم. این موفق نشدن معناش فقط این نیست که به کارهایی که دوست داریم انجام بدیم نمیرسیم. یه اثر دیگهاش اینه که همیشه احساس شکستخوردگی میکنیم.
همون لحظهای که من رو مبل خونه افتادم و به فهرست کارهام فکر میکنم، دقیقا تو همون لحظه، حالم حال یه مبارز زخمیه! یه همچین حالتی:
تعجبی نداره که انقدر احساس خستگی و کوفتگی میکنم. در ظاهر دارم استراحت میکنم اما رو به روم یه میدون جنگه که از قبل توش شکست خوردهام!
همین معضل رو در مورد مدیریت مالی هم دارم. که اون خودش یه بحث جداست!
خیلی از نظریهپردازهای جدید، البته با نگاهی به ذن، میگن مشکل از زیاد خواستن ما است. حرفشون اینه که ما هیچ وقت به همه چیزهایی که میخوایم نمیرسیم. چون خواستههامون بیانتهاست. راه حل چیه؟ کمتر خواستن. نه این که یه لنگ ببندیم به خودمون بریم تو صومعه با یه دونه بادوم چهل روز ریاضت بکشیم ها!
مسئله اصلی درک این نکته است که رسیدن به همه چیز غیر ممکنه. تنها چیزی که ما در اختیار داریم همین لحظه است. همین حالا. همین الان که ممکنه آخرین لحظهمون باشه.
میتونیم آرزوهامون رو نگه داریم اما بدون ترس و استرس و حس شکست. میتونیم هر لحظه رو به هر چی که دلمون خواست اختصاص بدیم و فقط به همون. بدون مزاحمت فکر و خیالهای دیگه.
یعنی مثلا اگه من وقتی از سر کار میرم خونه استرس کارهای انجام نشدهام رو نداشته باشم، شاید نیم ساعتی لم بدم و با خیال راحت چرت بزنم. بعدش خوش خوشک یه غذای ساده برای خودم بپزم و با مامانم گپ بزنم. بعدش دوش بگیرم و قبل خواب فرصت کنم یکی از کتابها و مقالههایی که دوست دارم رو بخونم. این جوری به جای این که فکر کنم به چه کارهایی نرسیدم، از کارهایی که انجام دادم کیف میکنم. یعنی حس موفقیت به جای شکست. این جوری کم کم اون احساس خستگی و کوفتگی از بین میره.
یعنی آخر شب فکر میکنم من لحظههای متعددی به دست آوردم و به علاوه، اون لحظهها رو جوری گذروندم که دلم میخواست. فردا اگه زنده بمونم و لحظههای بیشتری داشته باشم، کارهای بیشتری میکنم. اگرم نه که زندگیم رو تا آخرین قطره نوشیدم حالشو بردم! با دل خوش و خیال راحت میرم به دیدار حضرت حق!
فقط تصور کنید که چه زندگی لذتبخشی میشه. بدون ترس و نگرانی، اون جوری که دلت میخواد باشی و هیچ وقت حسرت هیچی رو نخوری! خلاصه من میخوام این روش جدید رو امتحان کنم و البته که راحت نیست. هنوز نتونستم به این درجه از عرفان برسم!
دوست دارم بدونم شما چه جور سر میکنید با این منابع محدود و خواستههای نامحدود. اگه از مبارزه خودتون برام بنویسد، خوشحال میشم. ?