زیبا
زیبا
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

اگر هستی که بسم الله...

سلام

بعد از مدتها میخوام بنویسم

میخوام هر روز بنویسم و این طلسم ننوشتن و بشکنم.

قاعدتا نوشته هام موضوع خاصی نداره . گفتگوهای درونی ، نشخوارهای ذهنی و روزمرگی هام میشه موضوع نوشته ام .

چند روز پیش داشتم نوشته های سالهای قبل خودمو میخوندم ، دیدم توی همه ی نوشته هام دغدغه ی خواب و چاقی و خسته بودن داشتم

جالب بود برام واقعا

ببینم الان چقدر این موضوعات توی ناخودآگاهم هست

خب اسم من زیباست.

به تازگی 40 سالگی رو پشت سر گذاشتم .

سالها بود که منتظر 40 سالگی بودم و میگفتم 40 سالگی نقطه عطف زندگی هر آدمه.خلاصه که رسید و گذشت و چه سخت گذشت برام.

تا روز آخر منتظر دریافت هدیه ی 40 سالگی بودم .

همش فکر میکردم تولد امسالم و کنار کی و چه جوری جشن میگیرم؟ به چی و کجا رسیدم ؟

چه تغییر و آگاهی بزرگی توی زندگیم اتفاق افتاده؟

و شاید جالب باشه که بدونید فقط دوتا تماس تلفنی و تعدادی پیام تبریک داشتم .

فقط دخترک (جوجه) شب تولدم منو شام برد بیرون و تنها هدیه رو هم خودش بهم داد.

البته چند روز بعد از مامانم هدیه ی تولد گرفتم.

چند روز بعدترش هم از یه دوست هدیه ی تولد گرفتم.

وبا اینکه سه هفته از تولدم گذشته، یه وعده ی تولد دارم که هنوز عملی نشده .

روز تولدم خیلی حالم خوب بود.یه شادی عمیق درونی داشتم .خوشحاااال

رفتم ارایشگاه و یه کم قرتی بازی کردم.رفتم برای مصاحبه کاری ، با دختر وقت گذروندم و راضی بودم

تاااا آخر شب...که یهو بغضم ترکید و های های گریه کردم

چیه این آدمیزاد آخه؟چیه این شب ؟

تولدچهل سالگیروزنوشتهدیه
کارآفرینی که به تازگی کارمند شده سینگل مام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید