برای منی که عاشق اعتراف و خودافشاگریام، «اعترافباز» عنوان بسیار جذاب و بهشدت تحریککنندهایست! این است که از اولین جمله گره میخورم به کتاب و نویسندهی معترف را در موقعیتهای مختلف تجسم میکنم!
و با این اعتراف نویسنده کیفور میشوم:
«من یک خودافشاگر دونپایهام و با اینکه میدانم سکوت کمدردسرتر است باز هم مینویسم چون اگر دربارهی خودم ننویسم میمیرم!»
با خواندن اعتراف باز فقط از اقرارهای نویسنده به ضعفها و خطاهایش نمیخوانید، در فصل «رودهدرازی» هذیانهایش را هم باید به جان بخرید! که اگر نویسنده باشید یا دستکم تجربهی نوشتن را از سر گذرانده باشید حرفهایش به جانتان مینشیند و به شما یادآوری میکند که این حسهای متناقض در هنگام نوشتن فقط برای شما اتفاق نمیافتد!
در این فصل زرلکی رو میکند به خواننده و اعتراف میکند که قرار است: «زشتی را ببینی و آروغ و استفراغ و باد شکم و هذیان و اسهال خونی و دلپیچهی نوشتن را»!
میگوید حرفهایها شستهرفتهاش را تحویلت میدهند و او جسورانه قصد دارد واقعیتها را نشانت بدهد حتی به قیمت دلزدگی خواننده!
زرلکی خدایگونه زشت و زیبا را به تو نشان میدهد و از هیچ چیز نمیترسد حتی بابت از دست دادن خوانندهاش نگران نیست! چون معتقد است: «نویسنده مجبور است بنویسد اما خواننده مجبور نیست بخواند!»
ممکن است با خواندن بعضی از قسمتهای کتاب با خودتان فکر کنید اعترافات دندانگیری نصیبتان نشده چون اعترافبازی شهلا زرلکی بیشتر به دوران کودکی و نوجوانی برمیگردد! دورانی که در آن خطاها چندان اهمیتی ندارند! هرچند اعتراف به اشتباهها و گافهای دوران نوجوانی هم برای هر کسی آسان نیست!
در قسمتی از کتاب نویسنده به جلد دوم اعتراف باز اشاره میکند و این نشان میدهد زرلکی همچنان اعترافات زیادی برای رو کردن دارد!
خب اگر قرار است جلد دومی در راه باشد منِ خواننده ترجیح میدهم بیشتر دربارهی اعترافات دوران زناشویی و خطاهای مادری بخوانم، چیزی مثل فصل «خواب زمستانی ماده خرس قطبی»!
مَخلص کلام اگر مثل من از خواندن جُستار و اقسام مختلف ناداستان لذت میبرید و دلتان میخواهد کمی با ادبیات (به قول شهلا زرلکی مهجور) اعترافی دمخور شوید از خواندن این کتاب لذت خواهید برد!