Mr. Nobody·۲۲ روز پیشتنهایی لهشده زیر تنهاییتنها شده بودم. یک حیاط مربعیشکل بزرگ بین چند اتاق و اندرونی، که دیوارهایش به اندازهٔ چندتا مامان و بابام بودند، مرا احاطه کرده بود...
الهام تربت اصفهانیدرصاحبان قلب های صورتی·۳ ماه پیشجهان زیر زمینی منتازه سواد یادگرفتهام که خاله زری میمیرد، وراث تصمیم میگیرند که فعلا خانه را نفروشند، اجاره میدهندش به ما. آن خانه یک زیرزمین بزرگ دار…
سجاد حاجیان·۴ ماه پیشبین راهبا تمام زور ممکنش قرقره را عقب میچرخاند و چوب ماهگیریش را بالا میکشید. چشمهای سمجش را که شوری عرق پیشانیش میسوزاند، آنی از ماهی برنمیدا…
محمد جانمحمدی·۴ ماه پیشاصلاً به درد این کار میخوری؟!تا حالا به این فکر کردی که: چرا از شغلت لذت نمیبری؟ چرا مدام حس میکنی چیزی گم شده؟ چرا هیچوقت جرات تغییر نداری؟ این ناداستان برای توئه
Mona Shaateri·۶ ماه پیشپروانهگاهی اوقات روزها خودشان راوی زندگی ما هستند. برای تو یک روز را اینجا نوشتهام.
aysan.zarfam·۱۰ ماه پیشانجامش بدهسوسیس داغ، کاملا آغشته به سس قارچِ کمی تند و خردلی ملایم بود. در میانه سوسیس، پنیر گودا در حرارت کاملا آب شده بود و ترکیب طعمی عالی با سوسی…