قبل از خواندن «عذاب وجدان» فکرش را هم نمیکردم که بشود پانصد صفحه دربارهی تصمیم فرار یا فرار نکردن یک زن متاهل با معشوقش نوشت!
این جمله هم میتواند در مدح این کتاب باشد و هم مذمت آن!
مدح توانایی نویسنده در داستانپردازی و مذمت اطناب!
انکار نمیکنم که گاهی زیادهگویی ایزابلا حوصلهام را سرمیبرد اما از حق نگذریم شیوهی دسسپدس برای روایت ماجرا این کتاب را متفاوت کرده است!
رمان عذاب وجدان مجموعهایست از نامههای دو دوست و یادداشتهای یک روزنامهنگار جوان!
فرانچسکا از عذاب وجدان خیانت شروع میکند به نوشتن نامه برای دوستش!
ایزابلا دوست قدیمی فرانچسکا مخاطب نامههای اوست!
قسمت جذاب ماجرا اینجاست که بهمرور در این نامهها هر کدام از شخصیتها از عذاب وجدان خود میگویند و به کارهایی اعتراف میکنند که در ظاهر از آنها بعید بهنظر میرسد!
بعد از خواندن سه کتاب از آلبا دسسپدس میتوانم بگویم که به نظر میرسد «غافلگیری» عنصر اصلی داستانهای اوست!
پس اگر دلتان میخواهد یک ماجرای تکراری را با شیوهای متفاوت بخوانید و در آخر هم غافلگیر شوید پس احتمالاً «عذاب وجدان» راضیتان خواهد کرد.