آری من یک روستایی ام ...لُر تبارم... و بقول
شما شهری ها از پشت کوه آمده ام! نمیدانستم
که این ور کوه با آن ور کوه یک دنیا فرق دارد،
نمیداستم که در این ور کوه مردمانش برای جلوه دادن بهتر خود دیگری را خورد می کنند !
نمیداستم هم دیگر را تیکه پاره می کنند تا از هم جلو بزنند !
نمیداستم که مهربانی در بین اشان جای ندارد و دل هایشان از سنگ شده است ،
نمیدانستم که برای در آوردن یک لقمه نان این همه به هم فحش می دهند که شاید یک لقمه بیشتر از دیگری به خانه ببرند،
نمیداستم که خیانت جای عشق را پر کرده است ،نمیداستم که اجناس تقلبی را به جای جنس واقعی به هم قالب می کنند،
نمیداستم ظلم و دروغ و دو رویی و غارت را معنای زرنگی می دانند،
و وقتی هم ازشان می پرسیدم میگفتن تو نمیفهمی از پشت کوه آمده ای ،
چه میدانستم که زندگی کردن در پشت کوه در میان آدم های ساده ای که سرشان به زندگی خود گرم است و هیچ یک از دغدغه های مردم این ور کوه را ندارند می ارزد به این ور کوه ... می روم به همانجا که تنها دغدغه ام این باشد که صبح قبل از طلوع آفتاب باید به صحرا بروم و شب گوسفندان را سالم برگردانم... و سر به بالین نگذاشته چشمانم سنگین شوند و خواب شیرین صحرای سرسبز و گوسفند ها را ببینم که دوان دوان به دنبالشان می روم ...!