آیا زاییدن فقط مخصوص زنان است؟ آیا زاییدن فقط زاییدن جسمی است یا روح و روان ما هم نیاز غریزی به خلق و آفرینش دارد؟ همه ما انسانها اعم از زن یا مرد دارای قوهای زاینده هم در جسم و هم در مغز و روان خود هستیم که میتوانیم چیزهایی را به وجود بیاوریم که تا پیش از این وجود خارجی نداشتهاند حالا اینکه در مورد زایش جسمانی، قرعه حَمل به نام زنان افتاده بحث دیگری است.
اینکه همه نویسندگان، فیلمسازان و حتی مخترعان از ساختهها و نوشتههای خود به عنوان فرزند خود یاد میکنند، یک کلیشه تکراری نیست بلکه واقعیتی است قابل لمس تا آنجا که حتی مولوی در سرودن دفتر دوم مثنوی (به سال ۶۶۲ هجری قمری) که به تاخیر افتاده بود، خودش را به زن بارداری تشبیه میکند که هنوز شیر در سینههایش شکل نگرفته است:
مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیر شیرین خوش شنو
راستش بیشتر هدفم از صحبت درباره زایمان و زایش، صحبت از رنجی است که در این میانه متحمل میشویم اگر آمادگی لازم برای زایمان را نداشته باشیم چه قرار باشد کودکی را به وجود بیاوریم و چه کتابی. هر دو با تغییرات بزرگ و هر دو با رنج همراهاند یکی را با گوشت و پوست درک میکنیم و یکی را با روح و روانمان. این رنج را به عنوان زنی که تا کنون کودکی به دنیا نیاورده بارها و بارها درک کردهام. زاییدنها و رنجهایی که بابت به وجود آوردن چیزی جدید متحمل شدهام، به خصوص آن وقت که کودکی نارس به دنیا آورده و به ناچار او را سقط کرده و به دامان فراموشی سپردهام. افسردگی، ضعف جسمانی و روانی و ناامیدی را دقیقا مانند زنی که مجبور به سقط جنین شده، فهیمدهام.
یادم میآید چند سال پیش کنار کامپیوترم این نوشته را چسبانده بودم که «تو مسئول به دنیا آوردن رویاهای به دنیا نیامدهات هستی» اما مدتی بعد آن را پاک کردم با خودم به این نتیجه رسیده بودم که هرگز چیزی کامل از من زاییده نخواهد شد انگار که رَحِم روانم تاب پرورش ایدهها را نداشت و خلق شدهها را یک به یک نارس به دنیا میآورد. رنج باروری و رنجِ آفریدن کودکی مرده و رنج زایمان، همه را یکجا تحمل میکردم.
با این حال وقتی رنج زیاد باشد و اندک مغزی برای آدم مانده باشد، آدم به تدریج یاد میگیرد که چطور به تخمکهای خیالش اجازه ندهد که با هر اسپرمی که از راه میرسد، بارور شود مگر برایشان برنامهای داشته باشد و آمادگی لازم برای به دنیا آوردن را. یکی از این روشها در توانمندسازی خودم در برابر اسپرمهایی که مثل خوره هر روز و شب وارد ذهنم میشدند، نوشتن بود و هست. نوشتن یکی از چیزهایی است که ذهنم را سامان میبخشد و مهار باروری را به دستم میدهد، گذشتن از ایدهپروریهای خام و رسیدن به واقعیت. نوشتن به من این قدرت را میدهد تا خودم را از وضع حملهای نارس دور کنم و بنیه خودم را برای به دنیا آوردن بهبود ببخشم.
همه ما قدرت باروری داریم گاهی این باروری را محدود به جسم میدانیم و گاه قوه تخیل و قوه آفرینش را هم به رسمیت میشناسیم، اگر خطی روی کاغذ میکشیم، اگر شعری را زیر لب آواز میکنیم یا شیفته یک تصویر زیبا میشویم و ساعتها نگاهش میکنیم اما ایدهها به زمان، حمایت و قدرت احتیاج دارند تا کامل شوند و به دنیا بیایند و این رویه، رویهای سخت و پر فراز و فرود است. ذهنهای ایدهپرداز در معرض ضعف بنیه و افسردگی هستند اگر آماده نباشند. حالا با خودم این طور میگویم، من مسئول همه ایدهها نیستم. من ایدههایم را انتخاب میکنم، با واقعیت میسنجم و بعد اگر در توانم باشد امکان باروری آنها را فراهم میکنم. همان کاری که هر پدر و مادر خوبی برای فرزند یا فرزندانشان انجام میدهند.