زیبا مغربی
زیبا مغربی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

فرار یا قرار (بخش ۴)


«همان دیوارهایی که ما را از اندوه محافظت می‌کنند، شادی را هم از ما می‌گیرند.» جیم ران


امیدوارم تا به‌این‌جا با من هم‌عقیده باشید که گاه فرار، ناگزیر جزئی از زندگانی ما می‌شود و همهٔ ما به‌نوعی آن‌را تجربه می‌کنیم، گاه از این فرار به احساسی رضایت‌بخش، شبیه به احساس رهایی می‌رسیم و گاه احساس می‌کنیم که این وضعیت به ما تحمیل شده و انتخاب خودمان نبوده است. بااین‌حال این یکی از تجربه‌های مسلم ما در زیست اجتماعی و محیطی ما است.


ما انسان‌ها در شرایط ناخوشایند که احساس خطر و ناامنی به سراغمان می‌آید، به‌شکل غریزی با دو گزینه روبه‌رو هستیم که این دو شکل را در روانشناسی با عبارت ستیز یا گریز (Fight or Flight) تعبیر می‌کنند. ما در این مجموعه مقاله‌ها به واکنش غریزی گریز می‌پردازیم. گریز جایی است که خود را در موقعیت ضعف فرض می‌کنیم و بُردی برای خودمان متصور نیستیم. نکتهٔ حائز اهمیت این است که در بسیاری از این موارد، گریز، انتخاب آگاهانه‌ای نیست و صرفا بر حسب غریزهٔ بقا صورت می‌گیرد.

بگذارید با هم نگاهی به برخی از ویژگی‌های افرادی که معمولا وضعیت گریز یا پرهیز را انتخاب می‌کنند، بیندازیم. این افراد معمولا روحیه‌ای صلح‌جو، حساس و متفاوت (ارزش‌های مشخص و تغییرناپذیر) دارند و از خشونت، درگیری و تضادهای زندگی رنج می‌برند. این افراد به‌لحاظ روانی، ذهنی و گاه حتی به‌لحاظ جسمی، حساس‌تر و به‌تعبیری آسیب‌پذیرتر هستند و همین می‌شود که زندگی محدودتری را برای خودشان برمی‌گزینند. بسیاری از موارد این احساسات لطیف و ظریف و اخلاق‌مداری‌های سرسختانه، شکلی از ناپختگی و آرمان‌گرایی‌های غیرواقعی دارد و گاه پوششی برای کنترل احساس ناتوانی در مواجهه با واقعیت‌های صریح بی‌پردهٔ زندگی است آیا واقعا می‌شود در فضایی امن و لطیف زندگی را به پیش برد و همیشه خود را در امان نگاه داشت؟

واقعیت این است که این ویژگی‌های خاص برخی از ما (برخی از مایی که خیلی هم اندک نیستیم)، از آسیب‌هایی است که در سال‌های پیشین عمرمان تجربه کرده‌ایم و ترجیح داده‌ایم که با حفظ فاصله‌ای مشهود و ملموس از شرایط پرخطر، از خودمان در برابر آسیب‌ها محافظت کنیم. بااین‌حال نکتهٔ ظریف و پنهانی در این رویکرد وجود دارد و آن اینکه ما پس از مدتی از تمایزات خودمان و آسیب‌هایی که دیده‌‌ایم و حس غم ظریفی که این گونه رنج‌ها و بی‌عدالتی‌ها در ما برمی‌انگیزد، احساس رضایت می‌کنیم زیرا احساس‌ها می‌توانند جریان زندگی را در ما زنده نگه دارند و ما را در یک وضعیت باقی. گاه این احساس منحصربه‌فرد بودن و درک نشدن، دستمایه‌ای می‌شود که ما را در وضعیتی ایستا و بدون رشد باقی می‌گذارد تا صرفا بر سرنوشت غمبار خودمان اشک ‌بریزیم و به‌نوعی لذت غم را تجربه ‌کنیم. همهٔ ما داستان آن‌ نهنگ تنهایی را که فرکانس صدایش، برای سایر نهنگ‌ها قابل شنیدن نبود را شنیده‌ایم. آن‌ نهنگ تنها ما هستیم، آن انسان تنها مانده ما هستیم، مایی که صدمه دیده‌ایم و درک نشده‌ایم و این سرنوشت غم‌بار چیزی است که به ما احساسی از مظلومیت و محق بودن می‌بخشد و درعین حال برای حصارهای امن مان، توجیهی به‌غایت زیبا فراهم می‌آورد.

جز این نیست که آسیب‌های ما واقعی و رنج‌آور هستند و عدم تطابق داشتن با محیطی که در آن زندگی می‌کنیم و جدا افتادن می‌تواند ما را همچون نهنگ‌ها تا سرحد خودکشی و فرار از کل زندگی بکشاند اما گاه این یک فریب است که قدرت اراده و توانایی ما در خلق موقعیت ویژه برای خودمان دست‌کم می‌گیرد.

اوایل دههٔ هشتاد شمسی‌ که مصادف با تمام شدن دورهٔ اصلاحات بود، من و چند تن از دوستانم تغییرات اجتماعی وسیعی را در سطح جامعه مشاهده می‌کردیم و می‌خواستیم حول این موضوع پژوهش‌هایی انجام دهیم تا علت به حاشیه رفتن‌های خودمان در اجتماع را کشف کنیم، بخشی از تحقیقات، ما را به مقوله‌ای رساند که در جامعه‌شناسی از آن تحت عنوان بازاجتماعی شدن یاد می‌شد و خیلی خوب یادم هست که در یکی از این کتاب‌ها[1]به مثال‌هایی برخوردیم که گویا دقیقا شرح حال ما بود. در این کتاب از روانشناسی به‌نام برونو بتلهایم یاد شده بود که روی بازداشتی‌های زمان جنگ دوم جهانی کار می کرد. او به این نتیجه رسیده بود که زندانیان برحسب موقعیت‌های سخت زندان و شرایط وحشت‌بار آن، دچار تغییرات شخصیتی شدیدی (به‌راحتی با وحشی‌گری‌ها کنار می‌آمدند یا حتی خودشان می‌توانند اعمال خشن انجام دهند) می‌شدند اما در این میان افرادی بودند که به ارزش‌های خود پایبند می‌مانند و حتی به‌خاطر تن ندادن به شرایط و ارزش‌های جدیدی که باید به آن تن می‌دادند، خودشان را از بین می‌برند.

یادآوری این مثال فقط به‌این خاطر است که رنج همزیستی با ارزش‌های متفاوت در سطح جامعه و احساس مطرود بودن، چیزی نیست که کسی آن را به رسمیت نشناسد بلکه مسأله اینجا است که ما بتوانم میان غم‌ها و رنج‌هایی که خارج از کنترل ما هستند و آن‌هایی که ما می‌توانیم راه‌های دیگری در مواجهه با آن‌ها برگزینیم، تمایز قائل شویم. گاهی ایستادگی روی ارزش‌های شخصی و داشتن باورهای توانمند کننده می‌تواند از ما انسان‌های قدرتمندتری بسازد که نه فقط میل به مقاومت و ایستادگی و ماندن در شرایط سخت را در ما تقویت کند بلکه جایگاه ما را از حاشیه‌ به مرکز ببرد و حق و سهم ما را از زندگی به ما برگرداند.

[1] گیدنز، آنتونی، جامعه‌شناسی، ۱۳۸۱، نشر نی

فرار یا قرار بخش ۱

فرار یا قرار بخش ۲

فرار یا قرار بخش ۳

...

فرار یا قرار بخش ۵

فرار یا قرار بخش ۶

فرار یا قرار بخش ۷

فرار یا قرار بخش ۸

فرار یا قرار بخش ۹

فرار یا قرار بخش ۱۰

فرار یا قرار بخش ۱۱

فرار یا قرار بخش ۱۲

فرار یا قرار بخش ۱۳

فرار یا قرار بخش ۱۴

فرار یا قرار بخش آخر

احساس رضایتجنگ جهانیزندگیکوچینگ
کوچ نویسندگی و یادگیری http://zibamaghrebi.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید