وقتی نمیدانی کجا میخواهی بروی، چه فرقی میکند که از کدام راه بروی
لوئیس کارول
چه چیزی زیباتر از اینکه همچون آلیس در سرزمین عجایب پا بگذاری به یک گالری مدرن و از آن طرفش از دنیایی قدیمی سردربیاوری، یک دنیای قدیمی که تو را در زمان جابهجا میکند و میبرد به خیابان لالهزار قدیم که قرار بود چیزی شبیه شانزهلیزه فرانسویها باشد، پر از گل و پر از فرهنگ. برخلاف موسیقیهای رایج کلاسیک و مدرن که این روزها در گالریها پخش میشود، این موسیقی فیلمهای هزاردستان و کیف انگلیسی است که فضای گالری ایده را در برمیگیرد و مخاطب را در یک مستطیل خاکستری که دیوارهایش را اسناد، نقشهها و آثار هنری پوشانده به روزگاران گذشته میبرد. به همان روزهایی که تهران، به لطف سفرهای خارجی ناصرالدین شاه، عطش مدرن شدن گرفته بود.
این هفته گالری ایده میزبان نمایشگاهی با عنوان «لالهزار، چهارراه کنت» بود؛ نمایشگاهی ترکیبی از هنر، پژوهشهای تاریخی و عشق. این نمایشگاه در هشت ایستگاه تاریخ و خاطرات این خیابان مهم تاریخی را بهصورتی فشرده مرور میکرد و از انسانهای شریفی نام میبرد که هنر امروز ما مدیون آنهاست. در این نمایشگاه علاوه بر اطلاعات نوشتاری مفصل در ۸ قسمت، از دو نقاشی شهری و یک اثر هنری در قالب پاراون پتینه شده با تصاویر لالهزار بهره گرفته بود و اسناد و مدارک تاریخی، نقشهها، اسکیسهای هنرمندان، عکسهای قدیمی و پوستر نمایشهای آن دوران را در اختیار بازدیدکنندگان قرار میداد. در تمام مسیر نمایشگاه، تصاویر پرینت شده ۵۰ هنرمند برجستهٔ نیمه نخست قرن ۱۴ شمسی سوار بر قطارهای اسبی و دودی بازدیدکنندگان را همراهی کردند. گراند هتل یکی از اولین مکانهایی است که ما با آن آشنا میشویم، گراند هتلی که بر اساس تحقیقات عباس کتابی، کیوریتور نمایشگاه، فقط یک هتل و رستوران اشرافی نبود بلکه مرکزی فرهنگی و هنری بود و سالنهایی برای نمایش فیلم، تئاتر و موسیقی داشت. شاید برایتان جالب باشد بدانید که اپرت «رستاخیز شهریاران ایران» از میرزاده عشقی برای اولین بار به سال ۱۳۰۲ در این مکان به اجرا درآمد. جالب اینکه این اپرت حرف اصلیاش ضدیت با نوآوری و نوسازیهایی بود که اکنون برای میراث فرهنگی شده است. تصنیف «مرغ سحر» محمدتقی بهار به سال ۱۳۱۳ به همراه غزلی از ایرج میرزا در این مکان برگزار شد. فقط کمی تخیل لازم است تا روزهای پررونق هنرمندانی را تجسم کنیم که دست بر قضا علیه این نوآوریها میشوریدند. سینما دیدهبان یا مایاک دومین ایستگاه بود که از ورود سینما به ایران میگفت. سینمایی که عشق مظفرالدین شاه قاجار بود و دستور داده بود تا دستگاه سینماتوگراف را از فرنگ برایش بیاورند و اینچنین بود که لالهزار اولین پایگاه نمایش فیلم در تاریخ ایران شد. لالهزار، جامعه باربد را هم داشت، جامعهای که میخواست موسیقی و نمایش را به عرصه هنر معاصر وارد کند. اولین نمایشگاههای جامعه باربد برگرفته از داستانهای ایرانی همچون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین بود و همین امر موجب شهرت بیشتر آن شد. هر چه از این خیابان گفته شود کم است، خیابانی که روزگاری قطب فرهنگی جماعت فرهنگ و ادب و هنر بود، ایستگاه تماشاخانه تهران و کافه فرد لالهزار و هزار نکته ریزودرشت دیگر در این نمایشگاه وجود دارد که از حوصله این مقال کوتاه خارج است. کافه فرد لالهزار، یکی از اولین جلوههای کافه نشینی به سبک فرنگی در لالهزار بود؛ جایی که روشنفکران، هنرمندان و فعالان سیاسی در آن گرد میشدند و گفته میشود پس از سال ۱۳۲۰ پاتوقی برای نویسندگانی همچون صادق هدایت بود و کتاب «وغوغ ساهاب» هدایت از دل گفتگوهای او و مسعود فرزاد در این مکان شکل گرفت. سنت کتابخوانی، نقد و تصحیح نوشتههای هنرمندان و نویسندگان نیز در این مکان مجال حضور و رشد یافت. از عمارت پیرنیا نیز در این میانه نباید غافل شد. عمارت پیرنیا، جایی پایینتر از چهارراه کنت بود، ساختمانی سهطبقه که نیکلای مارکوف روسی آن را در آغاز مشروطه دوم ساخته بود، جایی که فرمان مشروطیت و تدوین قانونهای جدید دادگستری در آن شکل گرفت و محلی برای رفتوآمد بزرگان، ادیبان و سیاسیون شد؛ ازجمله افراد مشهوری که در آن رفتوآمد داشتند میتوان از جلیل شهناز، رهی معیری، ابوالحسن ورزی، احمد عبادی و تجویدی و... یادکرد. میگویند حسین قوامی کنار حوض این خانه بود که ترانه «داد از دل، فریاد از دل» را سر داد و شجریان هم بهعنوان جوانی مستعد در آن حضور مییافت. چهارراه کنت را بسیاری از ما نمیشناسیم. چهارراهی که بانام «کنت دومونت فورت» فرانسوی گرهخورده است؛ فردی که آمده بود تا به رویای ناصرالدین شاه برای داشتن نیروی انتظامی مشابه نمونه خارجیاش جامه واقعیت بپوشاند و ایستگاه آخر گردش ما در نمایشگاه «لالهزار، چهارراه کنت» است. عباس کتابی همچون علی حاتمی دل درگرو عشق تهران و تاریخ آن دارد. او همچون حاتمی که شهرک سینمایی غزالی را با طرحهای ولیالله خاکدان و با دشواریهای زیاد ساخت و به ثمر رساند، دوباره لالهزار را برای ما روایت میکند و از تاریخ و خیابانهای شهر تهران میگوید. ما در این نمایشگاه جادویی با چنین تاریخی روبهرو شدیم، تاریخی که عده قلیلی از ما آن از خبر دارند و اینچنین است که ما آلیسهای سرزمین عجایب امروز، میتوانیم بهجای سرگردانی میان مالها و بزرگراهها، به دنبال چیزهایی بگردیم که هویت ما را تعریف میکنند و به دنبال جمعها و بزرگانی باشیم که ما را به ناکجا نمیبرند.