هیچ چیز زیبایی در اطرافش نمیدید. به نظرش خورشید، درختان و گلها هیچ فرقی با بیابان، سیاهی و تیرگی نداشتند. افکار منفی چنان ولوله ای در سرش به راه انداخته بود که خواب را ازhttps://zibazii.ir چشمانش ربوده بود. هیچ قرص خواب آوری از بیخوابی شبانه اش کم نمیکرد. اواخر زمستان سال گذشته هنگامی که آقای شهابی و خانوادهاش برای تحویل گرفتن آپارتمان جدیدشان به بنگاه او آمده بودند، با دیدن نگین دومین دختر آقای شهابی دلش لرزیده بود.
برق نگاه چشمان درشت و عسلی نگین تا اعماق وجودش را سوزانده بود و بعد از خداحافظی و رفتن آنها به هر جا نگاه میکرد، چشمهای زیبای نگین را میدید. آپارتمان آقای شهابی درست مقابل بنگاه معاملات فرشید بود. او با مادرش در طبقه بالای بنگاه زندگی میکردند و ۳ طبقه دیگر دست مستأجر هایشان بود. بیشتر روزها افشین و نگین حتی برای چند ثانیه هم شده در حد یک نگاه و لبخند یکدیگر را میدیدند.
افشین غیر از چهره و ظاهر خوبش، بسیار با اخلاق و مؤدب بود. به طوری که قلب و ذهن نگین را تسخیر کرده بود. پس از چند هفته نگین، پدر و مادرش را در جریان دوستی خود با افشین گذاشت. آنها بدون تعصب از او خواستند در چارچوب عقاید خانوادهها با هم رفتوآمد کنند تا با شناخت بیشتر از هم برای آینده بهترین تصمیم را بگیرند.
ولی مادر فرشید با تردید به عشق نگین و پسرش نگاه میکرد و مرتب به او یادآوری میکرد، با احتیاط قدم بردار و به دخترهای امروز اعتماد نکن. او میگفت: « مواظب باش گول چشم و ابروی دخترا رو نخوری! تو این دوره زمونه دختر خوب کم پیدا میشه مادر. اگه کسی گفته تو رو می خوام ممکنه چشم به خونه و ماشینت داشته باشه.» گاهی منفی بافی های مادر او را نسبت به عشق نگین به خودش مردد میکرد، اما فوراً به خود نهیب میزد که حس من دروغ نمیگوید و علاقه ما دوطرفه است. وقتی هم نگین را میدید با تمام وجود جذب اش میشد و آرزو میکرد هر چه زودتر زندگی مشترکشان را شروع کنند. به مرور رفت و آمد خانواده آقای شهابی، افشین و مادرش زیاد شد. یک روز نگین به افشین اعتراف کرد که در برنامه طبیعت گردی که همراه دوستانش شرکت می کرده، با بعضی از پسرهای گروه عکس گرفته است و در حد بگو بخند یک روزه با آنها دوست شده است.
فرشید که قبل از آشنایی با نگین مشابه این رفتار را تجربه کرده بود، تعصب نشان نداد و از صداقت او خوشحال شد. ارتباط آن دو روزبهروز قویتر و علاقه آنها نسبت به هم بیشتر میشد.
بر خلاف نیلوفر خواهر نگین که دانشجوی ارشد مامایی بود، نگین از کودکی از درس و مدرسه فراری بود و به سختی و با حداقل نمره دیپلمش را گرفته بود؛ ولی با علاقه ای که به هنر نقاشی داشت و با آموزشهای مدونی که دیده بود تابلوهای بسیار زیبا و حرفهای میکشید و سال گذشته در مسابقات نقاشی استان مقام دوم را کسب کرده بود. در اواخر زمستان، نزدیک عید نوروز، قرار شد نیلوفر و پسرعمویش که پزشک بود و از سال گذشته به عقد هم درآمده بودند، زندگی مشترکشان را شروع کنند. نگین و افشین هم با توافق خانوادهها و بعد از انجام مشاورههای قبل از ازدواج تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند.
با پیشنهاد پدر نگین جشن صمیمانه و مشترک در باغی نسبتاً بزرگ برای هر دو خواهر بر پا شد. شور و هیجان آن دو زوج جوان در آن روز خاص، قابل وصف نبود. مادر فرشید هم با شناختی که در این مدت نسبت به نگین کسب کرده بود و اطمینانی که فرشید بابت خصلتهای خوب نگین به او داده بود از خوشحال ترین افراد جمع بود؛ اگرچه او ترجیح میداد عروسش اینقدر اهل خرید و تجملات نبود و مثل مادرش و نیلوفر ساده و به دور از تجملات زندگی میکرد، اما سعی میکرد نگین را با تمام ویژگیهای مثبت و اندک منفی که داشت، بپذیرد. فرشید و نگین همدل و عاشق هم بودند و روابط خانوادهها با هم صمیمانه و درعین حال محترمانه بود.
حدود یک ماه از ازدواج آنها گذشته بود که علیرضا یکی از همگروههای برنامه طبیعتگردی با او تماس گرفت و گفت: «نگین چرا دیگه تو برنامهها شرکت نمیکنی؟» نگین گفت: «سرم شلوغه و وقتش رو ندارم.» بعد از کمی صحبت علیرضا پرسید: «راستی پست جدید اینستام رو دیدی؟» تا چشم نگین به عکس علیرضا کنار خودش و زیرنویس مستهجن آن افتاد بهشدت برافروخته شد و به او گفت: «تو به چه حقی این شوخی مسخره رو با من کردی؟ اگه همسرم این پست رو ببینه چه فکری نسبت به من میکنه؟
علیرضا که از ازدواج او خبر نداشت گفت: «همسرت هم ببینه. مگه چی میشه؟» نگین پس از کلی جار و جنجال تلفنش را خاموش کرد. وقتی فرشید از محل کار آمد با کلی مقدمه چینی موضوع پست اینستاگرام علیرضا را گفت. افشین به سختی خشمش را کنترل کرد و با علیرضا تماس گرفت. با آرامش، بعد از معرفی خودش او را وادار به عذرخواهی و برداشتن عکس نگین کرد. نگین که قبل از آشنایی با فرشید با چند نفر در فضای مجازی و حقیقی آشنا شده بود این استرس را داشت که نکند بقیه هم از عکسهایش سوءاستفاده کنند.
اتفاقاً چند هفته بعد سامیار یکی از دوست های سابق او که از ازدواجش خبر نداشت اصرار به قرار ملاقات داشت و چون نگین پاسخش را نمیداد پشتسرهم پیام عاشقانه و دلتنگی برایش میفرستاد و نهایتاً در پیامی او را تهدید کرد که اگر جوابش را ندهد، تصویر و فایل صوتی او را در فضای مجازی پخش خواهد کرد.
فرشید که چند وقتی میشد که از سرگرم بودن زیاد همسرش با گوشی موبایل کنجکاو شده بود، یک روز که نگین در حمام بود گوشی او را چک کرد و تمام پیامهای او را دید. با دیدن پیامهای عاشقانه سامیار، بعد از یک درگیری لفظی با نگین و سوزاندن سیم کارتش، خیلی جدی و قاطع از او خواست مواظب باشد شماره جدیدی که خریده دست هیچ غریبهای نیفتد. نگین گروه طبیعتگردی را ترک کرد و برای کمشدن تشنج بینشان به مشاور خانواده مراجعه کردند و با راهنماییهای او موضوع به خیر گذشت و عشق و صمیمیت میانشان تقویت شد.
اگرچه نگین و فرشید توافق کرده بودند در مکانی مستقل از خانوادهها زندگی کنند، اما چند ماه بعد، پس از سفری که برای ماهعسل به ترکیه داشتند، با پیشنهاد نگین زندگی مشترکشان را در یکی از آپارتمانهای لوکس و زیبای پدر افشین که مادرش هم در طبقهای دیگر از آن سکونت داشت، شروع کردند.
پس از چند ماه زندگی آرام، عاشقانه و بدون تنش، به علت بچهدار نشدن به پزشک مراجعه کردند و بعد از آزمایشهای مختلف تشخیص دادند که نطفه فرشید ضعیف است و نیاز به درمانی زمان بر دارد، اما پس از دو ماه از شروع درمانهای فرشید جواب تست بارداری نگین مثبت شد. فرشید بجای خوشحالی از این موضوع، دچار شک و بدبینی نسبت به نگین شد.
اگرچه او به پاکی و صداقت همسرش ایمان داشت؛ اما واگویه های منفی ذهنش، او را از خواب و خوراک انداخته و کلافه و ناآرام کرده بود. فرشید سعی میکرد مثبت اندیش و خوشبین باشد؛ اما با یادآوری اتفاقات ناخوشایند گذشته، شک و تردید در ذهن و فکرش پررنگ میشد. دلشوره و آشوب ذهنی، روزش را مانند شب سیاه میکرد.
ازطرف دیگر نگین از اینکه موجود کوچکی در بطن او رشد میکرد، سر از پا نمیشناخت و بهشدت هیجانزده و خوشحال بود؛ به حدی که حتی متوجه حال بد همسرش نبود. از شروع بارداری مدام با مادرش راهی بازار میشدند و برای نوزاد نیامده خرید میکردند.
از طرفی مادر افشین متوجه گرفتگی و پریشانی پسرش شده بود، ولی هروقت میخواست سر صحبت باز کند و علت ناراحتی او را بداند فرشید حرف را عوض میکرد و از صحبت کردن درباره موضوع طفره میرفت. او به قدری گیج و سردرگم بود که نمیتوانست فکرش را جمع کند و در محیط کار هم کم بازده شده بود، تا جایی که همکار و دوست صمیمی اش که هم بازی دوران بچگی بودند را هم نگران کرد. او تنها کسی بود که صفر تا صد زندگیاش را میدانست بعد از شنیدن حرفهای فرشید به او پیشنهاد کرد مجدداً به پزشک مراجعه کند و از وضعیت جسمانی اش باخبر شود.
فرشید با استرس زیاد به مطب دکتر رفت. وقتی جواب تکرار آزمایشها را به دکتر نشان داد، دکتر با لبخند دست او را فشرد و برای برطرف شدن مشکلش به او تبریک گفت. فرشید متعجب گفت: «با حرفهایی که در مراجعه قبلی از شما شنیدم بههیچوجه فکر نمیکردم مشکلم به این زودی حل بشه.» دکتر گفت: «ما پزشک ها تشخیص و برداشت خودمون رو به شما میگیم، ولی در علم پزشکی قطعیت وجود نداره. بعضی مواقع خود ما هم در این حرفه چیزهایی میبینیم که باورش برامون سخته. در هر صورت بهتون تبریک میگم که اینقدر زود نتیجه گرفتید.» فرشید خوشحال وبی دغدغه، با گل و شیرینی به خانه برگشت. تازه حالا با فکر به کودک آیندهاش ذوقزده شده بود و لذت پدر شدن را حس میکرد. همسر زیبایش را عاشقانه در آغوش فشرد و به بهانه بچهدار شدن برای شام با مادر، نگین و خانوادهاش به رستوران زیبا و دنجی رفتند و جشن مفصل و بهیادماندنی گرفتند. مادر افشین هم با برداشته شدن پرده غم از چهره تنها پسرش از اعماق قلبش خدا را شکر کرد.
در مدت بارداری نگین چند تابلو از کودک زیبای فرضی اش نقاشی کرد و به دیوار اتاق او زد. مادر فرشید حسابی عروس باردارش را تحویل میگرفت و غذاهای خوش رنگ و بو برایش می پخت. نگین هم با محبت و احترامی که به او میکرد، خود را عزیزتر از قبل میکرد. این روزها علاوه بر نگین و فرشید که در انتظار تولد نیما پسرشان به سر میبردند، پدر و مادر نگین و مادر فرشید هم مشتاقانه انتظار تولد نوه عزیز شان را میکشیدند تا حضور او رنگ تازهای به زندگی آنها بزند و نوه دار شدن را تجربه کنند.
افشین خوشحال بود که به حرف دوستش گوش کرده و موضوع درمان اش را بررسی کرده است. حس میکرد چقدر خوب است که دوستش با شنیدن حرفهای او احساساتی نشده و پیشنهاد عاقلانهای به او داده است. بابت کمک گرفتن از مشاوران خانواده برای حل مسائل زندگی مشترکشان و تأثیر مثبت راه کارهای و عمل به آنها توسط نگین و خودش هم راضی و خشنود بود، به همین خاطر بعد از صحبت با نگین تصمیم گرفتند در آینده در مراحل مختلف زندگی، مخصوصاً در مورد فرزند پروری از دانش مشاورین متخصص استفاده کنند تا هم عشقشان پایدار بماند و هم فرزندشان را به خوبی تربیت کنند.
https://zibazii.ir