آیا ما در زندگی مان چیزی داریم که قابل تحسین کردن باشد؟ در عصر حاضر وقتی که رسانه ها از هر طرف و در هر ساعت، چشم و گوش ما را با عناوین مختلف از صحنه های جشن و میهمانی، افتخارات و موقعیت های شغلی و تحصیلی، روابط عاشقانه و ثروت عده ای برگزیده پر می کنند و ما گاها آنها را حتی بیشتر از خودمان می شناسیم، آیا مجالی برای پرداختن به نکات قابل تحسین یک زندگی معمولی باقی می ماند؟ و یا ما همواره باید در حسرت دستیابی به موقعیت و موفقیت آنها باشیم؟
انسان به سرعت نسبت به زندگی اش احساس آزردگی می کند. چرا که هر چیز تازه ای به زودی برایش عادی شده و به حضور آن و یا داشتن و دستیابی به آن عادت می کند. عادت کردن مکانیزمی ست که از یک سو با عملکرد ناخودآگاهش باعث موفقیت و خرسندی ماست ( مثل وقتی که رانندگی می کنیم و دیگر نیاز نیست به پدال ها فکر کنیم.) و از سوی دیگر به سادگی می تواند باعث دلزده گی ما از زندگی شود.
محیط زندگی تکراری، آدم های تکراری، روابط و گفتگوهای تکراری و ... در این میان اما هنر به کمک بشر می آید و با نمایاندن چیزهایی به ظاهر پیش پا افتاده باعث دقت دوباره و توجه بیشتر ما به مسائل عادی و روزمره زندگی می شود. همین امر به ما کمک می کند تا در دنیای پرشتاب امروزی دمی بیاسائیم و از آنچه که داریم و آنچه که هستیم لذت ببریم و خودمان را به واسطه ی همین امور ساده تحسین کنیم. اموری که به واسطه ی مکانیزم عادت، آن ها را نادیده گرفته ایم و از یاد برده ایم.