افراد آرمانگرا در برابر واقعیت زندگی دچار مشکل می شوند. چرا که واقعیت را چیزی مخالف با انتظارات و توقعات خود خواهند یافت. و ممکن است در برخورد با یک زندگی طبیعی دچار توهم و تصورات غیرمنطقی بشوند.
اینجاست که "واقعگرایی" درست در نقطه ی مقابل "آرمانگرایی" خود را نشان می دهد. و حتی از آن به عنوان زیربنای بلوغ یاد می کنند. همین مسئله باعث شهرت قابل قبول برخی از هنرمندان شده است. هنرمندانی که بی محابا به افشای تیرگی و تلخی زندگی می پردازند. هنرمندانی که به جای رویا، واقعیت را به ما نشان می دهند.
اما چرا آرمانگرایی مدت زمان طولانی از تاریخ "انگیزه ی اصلی هنر" تلقی می شد؟
وقتی هنرمندان چیزها را بهتر از آن چه که هستند نشان می دهند، به این دلیل نیست که چشمان شان معمولا نقص ها را نمی بیند. آن ها تلاش می کنند آرزوهایشان را برای بهتر شدن زندگی بیان کنند. آن ها به ما امید و آرزو می دهند. بنابراین ما می توانیم از یک نقاشی آرمانی لذت ببریم، بدون اینکه آن را تصویری غلط از واقعیت موجود بدانیم.
نقطه ی مقابل هنر آرمانگرا ( کاریکاتور) می تواند به خوبی درباره ی اهمیت تصویر آرمانی با ما حرف بزند. ما فکری را که از راه کاریکاتور طرح شده، به راحتی می پذیریم. سادگی و اغراق آن می تواند نگرش مهمی را برای ما آشکار کند که در تجربه ی عادی، کمرنگ یا به کلی حذف می شود.
تصویر آرمانی هم همین حکم را دارد. نوعی کاریکاتور از چیزهای خوب است که می تواند به ما امید بدهد و در مسیر عبور از دشواری های زندگی ما را هدایت کند.