قبول دارین اونجوری که میتونین با آدمهای همنسلتون قاطی بشین با بقیه نمیتونیم؟ مثلا وقتی قراره ازدواج کنین، تجربیات آدمهایی که به تازگی ازدواج کردن یا اونهایی که چند سالی بیشتر از ازدواجشان نگذشته خیلی بیشتر به دردتون میخوره تا پدر و مادرتون که سالها از ازدوجشون میگذره. چون خیلی وقت نیست که اون جنس مشکلات رو رد کردن و راهکارهاشون عملیه. برای بچه ها هم همینطوره. دنیای ذهنی بچه ها و بزرگترها خیلی با هم فاصله داره. شاید بهترین معلم یک بچه، بچه ای باشه که چند سالی از خودش بزرگتره. بچه ی چهارساله با وجد به یه بچه ی شش ساله نگاه میکنه و ازش الگو میگیره. بچه ی شش ساله هم با دیدن بچه ی چهارساله متوجه میشه که یک روزی تواناییهاش در حد او بوده ولی الان کلی پیشرفت کرده یا وقتی یک کاری را به بچه ی کوچکتر یاد میده، خودش توی آن کار ماهرتر میشه، مهارتهای کلامیش بهتر میشه و حس مفید بودن میکنه. هرچقدر تعداد همبازیهای بچه ها بیشتر باشه، الگوهای بیشتری میبینن و دستشون برای انتخاب الگوی متناسب با روحیهی خودشون بازتره.
بهتره بازی توی هوای آزاد باشه که بچه ها تغییر شرایط جوی و فصلی رو حس کنن. سقف بالای سرشون آسمون باشه. از نسیم خنک مست بشن و از حس تازگی بارون لبریز. جوونه زدن و شکوفه دادن درختها رو ببینن. پاییز رو با صدای خرد شدن برگها زیر پاشون لمس کنن. آب بازی و گل بازی کنن، دنبال هم بُدون، از بلندی بالا برن، خاله بازی کنن و...
چرا تو فضای باز؟ چون محرک های طبیعی برای تحریک حواس پنجگانه و رشدشون لازمه.