باید اینگونه به دنیای جدید پای گذاشت!
نور خورشید قرار است مؤثر باشد
نه برای رویش
جهت کشتن یک عامل مرگ!
چهرهها پنهان است
پشت یک صورتک فیلتردار
و نفسها آزاد
در هیاهوی «تنفس ممنوع»!
چشمها حسرت دیدار حقیقی دارند
و در این فاصلهها
لنزها یار وفادار دل تنگ شدند
نان شب را چه کنیم؟!
در پس فاصلهی یک متری
حکم آزادی برخی مردم، صادر شد.
گرچه این آزادی تو خالیست
همه جای دنیا
مردم شاد قرنطینه شدند
و گرسنه پی نان راهی شد...
دستها رسم ادب را به کناری زدهاند
رنگ و روشان رفته
خشک و بی روح فراری هستند
از صمیمیت یک دست دگر
و خدا رحمت کرد، کاشف الکل را!
باید اینگونه به دنیای جدید عادت کرد!
باید از حالت چشم
خوب فهمید که لبخندی هست،
پشت آن صورتپوش.
و برای دیدار
روزها را خط زد، روی دیوار درنگ.
باید از عشق سخن تازه کنیم
و به هنگامهی دیدار عزیز
دستها را به عقب هل بدهیم.
بپذیریم که این بختک تلخ
رسم آغوش کشیدن برچید.
بوسهای نیست که نیست
باید اینگونه پر از حسرت زیست
حسرت آنچه که بود
حسرت آنچه که نیست
و به دنیای جدید عادت کرد.