ویرگول
ورودثبت نام
zoha
zohaفراری از توییتر|پناهنده به ویرگول|روزمره هام رو اینجا مینویسم چون کمتر خونده میشن و ادمایی که نمیخوام بخوننم اینجا نیستن|یک همیشه سرگردان دنبال ثبات| در جستحوی خود کاملش و حاوی باگ هایی فراوان
zoha
zoha
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

عشق، بدون مرز، گاهی خودویرانگری‌ست.


🛋️ دفتر تراپی، یک روز عصر، هوا نیمه‌ابری‌ست. من روبه‌روی تراپیستم نشسته‌ام، قلبم سنگینه، اما بالاخره تصمیم گرفتم بلند فکر کنم. با خودم صادق باشم.

تراپیست (با لبخندی گرم): خب... از کجا شروع کنیم؟

من: از همین‌جا. از اینکه نمی‌دونم موندن، شجاعته یا رفتن. من برگشتم پیش خانواده‌م. بعد از شش سال تنهایی، استقلال، و سه سال تراپی. برگشتم جایی که زخمه. ولی خانواده‌مه...

تراپیست: صدات پر از خستگیه. ولی یه جور عشق هم هست توی حرفات. انگار نمی‌خوای ببری. درسته؟

من: آره. مامانم... خیلی برای من فداکاری کرده. از جونش مایه گذاشته تا من بتونم خودم رو پیدا کنم. ولی بابام... من تازه فهمیدم که نارسیسیست پنهانه. و این، خیلی چیزا رو برام روشن کرد. چرا همیشه جذب آدم‌های اشتباهی می‌شدم، چرا انقدر زود احساس گناه می‌کردم، چرا دلم می‌خواست نجات‌دهنده باشم.

تراپیست (کمی مکث می‌کند): گبور مته یه جا گفته: «وقتی کودک نتونه خودِ واقعیش رو زندگی کنه، مجبور میشه نقاب بزنه تا پذیرفته بشه.» تو سال‌ها اون نقاب رو زدی، نه؟

من: دقیقاً... و حالا که اون نقاب رو برداشتم، همه‌چیز خراش می‌ده. مخصوصاً وقتی همون الگوهای قدیمی توی رفتار پدرم دوباره دیده می‌شه. می‌ترسم اون کسی که توی این سال‌ها ساختم، بشکنه.

تراپیست: و الان می‌خوای بدونی آیا می‌تونی کنار خانواده بمونی، بدون اینکه دوباره فرسوده بشی؟

من: بله. فقط یک سال. فقط می‌خوام بدونم آیا می‌تونم مرز داشته باشم. برای مامانم بمونم، ولی خودم رو از دست ندم. هم‌زمان مقاله بنویسم، برای اپلای آماده شم. راه خودم رو هم برم. ولی می‌ترسم. چون خیلی وقته دیگه نه توان فرار دارم، نه توان جنگ.

تراپیست (لبخند می‌زند): بذار یه جلسه‌ی خیالی ترتیب بدیم. سه نفر از تأثیرگذارترین صداهای روان‌شناسی در این سال‌ها...

(دفتر برای لحظه‌ای تبدیل می‌شود به یک اتاق خیالی: یالوم با دست‌های درهم‌تنیده‌اش، گبور مته با نگاه مهربان اما عمیق، و آلن دوباتن با صدایی آرام و بریتانیایی نشسته‌اند.)

اروین یالوم (نگاهت می‌کند، آهسته): «هیچ‌کس نمی‌تونه قول بده که این یک سال راحت خواهد بود. اما اگر هر روز از خودت بپرسی: آیا امروز، خودم بودم؟ اون‌وقت نه تنها نشکستی، بلکه رشد کردی.»

من: یعنی حتی اگه هر روز آسون نباشه، ولی اگر بتونم خودم بمونم، شکست نیست؟

یالوم: درست همینه. رنج اجتناب‌ناپذیره. اما رنجی که از انتخاب آگاهانه میاد، معنا داره. تو داری انتخاب می‌کنی، نه قربانی بودن، نه اجبار. این فرق بزرگیه.

گبور مته (خم می‌شه جلو، با صدای آرام و پرحس): «تو دیگه اون کودک تطبیق‌پذیر نیستی. الان بالغی. اگه قراره برگردی، فقط زمانی معنا داره که بتونی بگی: این زخم من نیست. این گذشته‌ی اوناست. من اینجام، بالغ، آگاه، و آزاد.»

من (با بغض): ولی من هنوز خیلی جاها از شنیدن صدای بابام یا از نگاهش، منقبض می‌شم. مثل همون کودک.

گبور: این طبیعی‌ه. بدن و روانت حافظه دارن. اما تو ابزار جدیدی داری. دیگه تنها نیستی. می‌تونی هر بار که اون حس اومد سراغت، بگی: من حالا یک زنم. من مرز دارم.

آلن دوباتن (لبخند ملایمی روی لب دارد): «تو درگیر زیباترین شکلِ عشق انسانی هستی: عشقی که نمی‌خواد پشت خودش ویرانی بذاره. اگر می‌خوای بمونی، بمون؛ اما نه به‌عنوان نجات‌دهنده، بلکه به‌عنوان زنی که هم‌زمان برای خودش هم می‌جنگه.»

من: یعنی می‌تونم بمونم، اگر بتونم خودم رو هم حفظ کنم؟

آلن: آره. مسئله این نیست که موندن خوبه یا بد. مسئله اینه که چطور می‌مونی.
اگر موندنت باعث بشه بنویسی، بخونی، برای آینده‌ت بجنگی—تو داری راه رو ادامه می‌دی.
تو فقط قراره از یه خونه‌ی پر از خاطره عبور کنی، نه توش بمونی.

تراپیست (دوباره وارد گفت‌وگو می‌شود): خوب... حالا که صدای هر سه‌شون رو شنیدی، بگو—می‌خوای این یک سال چطور بگذره؟

من (آرام اما مطمئن): با مرز. با مراقبت. با نوشتن. با اپلای. با وقت‌هایی برای خودم. با عشقی که آگاهانه انتخاب شده.
من نمی‌خوام قهرمان باشم.
نمی‌خوام قربانی باشم.
فقط می‌خوام دختر مادرم باشم، و زنی که برای خودش هم ایستاده.

تراپیست (لبخند می‌زند): پس بنویسش. بذار یادت بمونه چرا موندی.

📌 و من اینجا نوشتم، برای روزهایی که شاید شک کنم. برای لحظه‌هایی که فرسوده‌ام، یا وسوسه شم فراموش کنم چه راهی اومدم.

یک سال مهلت دادم.
به خانواده‌م.
به خودم.
به فرصتی برای همزیستی، نه فدا شدن.

و اگر روزی دوباره خسته شدم، این کلمات رو می‌خونم و یادم می‌اد:
من با عشق موندم، اما نه بی‌مرز.

آلن دوباتناحساس گناهعشقمرزخانواده
۵
۱
zoha
zoha
فراری از توییتر|پناهنده به ویرگول|روزمره هام رو اینجا مینویسم چون کمتر خونده میشن و ادمایی که نمیخوام بخوننم اینجا نیستن|یک همیشه سرگردان دنبال ثبات| در جستحوی خود کاملش و حاوی باگ هایی فراوان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید