توی نوتیفیکیشنم یه پیام از ایمیلم دیدم ؛ معمولا کسیو ندارم ک بخواد بهم ایمیل بزنه
لمسش میکنم وارد ایمیلم میشم تیتر بزگ ویرگولو میبینیم ؛ خدایا اخرین باری که داخلش نوشتم کی بود اصلا یادم نبود یه زمانی چقدر با ذوق اینجا مینوشتم یهو یادم افتاد به اینکه اصلا چجوری ویرگولو پیدا کردم :
من یه دختر15 ساله با دل پر که مثله همه ی دخترای 15 ساله دیگه حس میکنه هیچ کس توی این دنیا نمیتونه درکش کنه و از طرفی هم به شدت درونگرا
مشکلای جدید بزرگتر از اونن که برام قابل هضم باشن اونقدر بزرگ که دلم بخواد با کسی درد و دل کنم
ولی خب هیچکسو ندارم
یعنی درواقع من یه ادم غریبه رو میخوام که حرفامو بشنوه و بره ؛ یکی که هیچی ازم ندونه
یه شب از شدت تنهایی توی یه سایت رمان به ایمیل صاحب سایت پیام میدم همه چیو واسش میگم اخرشم مینویسم از طرف درین
و این میشه شروعش ؛ بعد از اون هر وقت که ناراحت بودم بهش ایمیل میزدم و درد و دل میکردم اما هیچ وقت هیچ جوابی دریافت نمیکردم
دیگه همیشه پیامام با جمله ( اصلا نمیدونم کسی این پیامو میخونه یا نه ) شروع میشد اما همچنان تنها کاری بود که ارومم میکرد
یه روز به خودم گفتم وقتی با اینکه میدونم هیچکس نمیخونتشون انقدر اروم میشم پس چرا حرفامو جایی نزنم که یه عالمه ادم غریبه بخوننش و اونام باهام حرف بزنن
و بعد دقیقا اینو سرچ کردم : جایی برای نوشتن :)
با یاداوری اینا میام دوباره توی ویرگول نوشته ها رو میخونم
چقدر اینجا رو دوست دارم ، غریبه بودن بین یه عالمه غریبه
من اینجا درینم ، همون دختری که وقتی 15 ساله بودم توی وجودم پیداش کردم
یه دختر پر از حرف و همیشه دنبال شنیده شدن
دلم خواست الان بگم خیلی دوستون دارم غریبه ها ی دوستداشتنی من