تقریبا میشه گفت هر روز ؛ هر روز بار ها و بار ها توی ذهنم با صدای بلند با ادمای زندگیم حرف میزنم .
گاهی یه صحنه از گذشته توی ذهنم تکرار میشه ، میگم : اه کاش اینو گفته بودم ، فلان کارو کرده بودم
گاهیم ارزوی کارایی که میخواستم با اون ادم بکنم یا حرفای نگفته ...
گاهی وقتا انقدر یه خاطره رو مرور میکنم که یدفعه صدام از تو ذهنم خارج میشه میاد توی گلوم بلند میگم اه
هی به خودم میگفتم دیگه فکر نکن ، ولش کن بابا ، به یه چیز دیگه فکر کن ..
ولی هیچکدوم کمکی نکردن
یه روز ولی بالاخره کم شدن ؛ شدن یه بار بعد هر اتفاق
یه جمله؛ فقط یه جمله کمکم کرد : بپذیر !
اغلب ماها خودمونو گول میزنیم که پذیرفتیم و عبور کردیم ولی در واقع نپذیرفتیم
چون نپذیرفتیم مدام به شکلای مختلف توی ذهنمون بازسازیش میکنیم
بلکم بشه اونی که ما میخوایم ؛ ولی نمیشه ! چون توی گذشته است .
اون اتفاق توی گذشته تموم شده، ساعت ها و روز ها ازش گذشته ، ادمای دیگه ازش عبور کردن ول ما چون نپذیرفتیمش هنوز اصرار داریم که توی همون نقطه وایسادیم
میدونم بعضی چیزا پذیرشش سخته ، زمان میبره ؛ ولی کافیه کمی تلاش کنید؛ به خودتون یاداوری کنید که ما نمیتونیم به گذشته برگردیم ولی میتونیم تمرکزمون رو بزاریم روی زمان حال و اتفاقاتش
باور کنید به مرور همه چیز درست میشه :)
پ ن : کتاب "تکه هایی از یک کل منسجم "توی یکی از بخش هاش به این موضوع اشاره کرده ؛ پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونید .