وسواس یک بیماری نیست، یک اختلال هست اما من بهش بیماری میگم چون زندگی من رو نابود کرده و من رو داره دیوونه میکنه و هرکاری میکنم نمیتونم از شرش خلاص بشم طوری هست که اگر مطیع وسواسم نباشم اونوقت دیوونه میشم پرخاشگر و عصبی میشم و دلم میخواد دنیا رو نابود کنم
برای سالهای درازی من اصلا متوجه رفتارهای وسواسگونه مادرم نشدم چون مادر در نظر من الهه بیعیب و نقصی بود که هیچ ایرادی بهش وارد نبود اما وقتی اون بت زیبایی که ازش ساخته بودم توی ذهنم شکست تازه تونستم ببینم زیر این نقاب زیبا چه چیزهایی نهفته هست
حدود سالهای ۹۴ یا ۹۵ هست و مادرم تازه با سایت دیوار آشنا شده و از طریق لپتاپ قدیمی من وارد سایت دیوار میشه و ساعتها رو صرف تماشای خونههای ملت میکنه، میخواد خونه جدیدی بخره اما هرچی به بابا میگه گوشش بدهکار نیست اما مادرم هنوز امیدوار هست برای همین روزانه ۵،۶ ساعت پای لپتاپ توی سایت دیوار میچرخه و شماره تلفن و مشخصات خونهها رو برمیداره
اون زمان متوجه این نبودم که رفتارش وسواسی هست اما سالها گذشت و ما هرگز نتونستیم خونه رو عوض کنیم یا خونهای بخریم فقط گویا مادرم دلش خوش بود که یه دفترچه بخره و شروع به جمع کردن آگهی خونهها بکنه گویا نوشتن مشخصات و شماره تلفن صاحب خونهها باعث میشد حس کنه که یه روزی میتونه اون خونهها رو بخره
توی اون سالها مادرم دائم توی سایتها میگشت تا اصطلاحات جدید خونه سازی مثل "اتاق مستر" یا نوع سقف یا مدل طرحهای ساختمانی رو یاد بگیره، برای مایی که توی خونه کلنگی تو جنوب شهر زندگی میکنیم و حتی توی عمرمون این مدلها رو ندیده بودیم و تازه به لطف اینترنت داشتیم میدیدیم آشنایی با این اصطلاحات بهمون حس خفن بودن میداد که موقع حرف زدن با صاحبخونهها با یه فاز خفنی بگیم "ببخشید اتاق مستر هم داره!!" انگار هرچقدر توخالیتر بودیم باد غبغبمون بیشتر بود، مادرم با ذوق و شوق خاصی این مطالب رو دنبال میکرد و گویا دائم خونه رویاییاش رو تصور میکرد چون از نصاب و بنا و کاشیکار گرفته تا مبلسازی و فرش و پرده همه چیو یکجا جمع کرده بود و برای خودش یه دفترچه مخصوص برای ساخت خونه رویاییش ساخته بود این درحالی بود که همون زمان حساب بانکیش صفر بود و دائم جلوی بابام سرشو کج میکرد و عین بچهها التماسگونه حرف میزد تا شاید بابام یه واکنشی نشون بده و بگه "خانومم نگران نباش من برات میسازم" اما بابام مقاومتر از این حرفا بود و به یه ورش میگرفت و گاهی هم میگفت "همین غذایی که تو خونه من داری میخوری هدیه من به توعه" و متاسفانه همین حرفا باعث شد مامان هی توی خودش بره و به مرور تبدیل به زن عصبی و غرغرو بشه
یکی از دوستام همیشه بهم میگه زهره چرا اینقدر زوم میکنی روی گذشته؟ چرا اینقدر همه چیو مرور میکنی؟ نمیدونم چی بگم شاید من دارم زیاده روی میکنم اما خودم متوجه نیستم ولی تصور خودم بر اینه که من با مرور و تحلیل رفتارهای گذشتهام تونستم این گرهها رو متوجه بشم
وقتی شروع به تحلیل رفتار عجیبی که خودم داشتم کردم و چند وقت بعدش دفترچه قدیمی مادرم رو پیدا کردم انگار جرقهای توی سرم زده شد که نکنه اینها همش زیر سر ژنتیک هست
متاسفانه من یه عمل وسواسگونهای رو انجام میدم که هرچقدر خواستم به صورت شفاهی برای کسی توضیحش بدم درکش نکرد اما خلاصه بگه به این صورت هست که من مثلا مدتی جذب هنر شدم و میخواستم هنر یاد بگیرم در نتیجه کل سرچ گوگل و سرچ یوتیوب و سرچ اینستاگرام من شد پیجهای هنری اما پیدا کردن و دیدن کافی نبود
دقیقا مشکل از همینجا شروع شد که من به دیدن بسنده نمیکردم بلکه شروع کردم به پرس و جو از اون پیجها و قیمتشون رو گرفتم و در نهایت تمام پیجهای هنری که روزی آرزو داشتم هنرشون رو یاد بگیرم رو توی دفتر همراه با شماره تلفن و مشخصات نوشتم باورتون میشه؟؟
این مشکل صرفا برای یادگیری هنر نیست، کلا مغز من روی هر چیزی زوم کنه همون میشه مصیبت زندگی من، یه مدت دنبال انرژی مثبت و ساختن دفتر آرزوها بودم و از صبح تا شب توی اون دفتر از مدل تخت خوابم تا آیینه و مبل و اپن آشپزخونه و همه چیز رو از اینستاگرام پیدا میکردم و توی اون دفتر مینوشتم!!! این قضیه اصلا قابل کنترل نیست ولی به هرکس میگم اصلا درکی نداره دقیقا همین اتفاق در مورد نوشتن مقاله توی ویرگول هم افتاده، اولش یه تفریح ساده بعد نوشتن و درد دل کردن و الان به جایی رسیده که دوست دارم ریز به ریز جزئیات مغزم رو اینجا ثبت کنم از علایقم تا تنفر و حسادتم تا نورون به نورون سلولهای مغزم و این تازه میشه شروع ماجرا و هزارتا پروژهی مقاله نویسی که توی سرم ردیف میکنم و براشون سناریو میسازم
متاسفانه بنا به دلایلی مادرم اصلا اجازه نمیده کسی به گوشیش دست بزنه در نتیجه تنها زمانی که من میتونم نیم نگاهی به گوشیش بندازم از همین فاصله هست که دو متر فاصله بینمون هست و اون خوابش برده اما گوشیو محکم تو بغلش گرفته!!
به هرحال چیزی که توجهم رو جلب کرد این حرکت بود که شاید مادرم مثل سالهای ۹۵ دیگه آگهیها رو دونه دونه توی دفترچه نمینویسه و واسه خودش دفتر آرزوها نمیسازه اما این بار توی گوشیش یه دفتر آرزوها ساخته یعنی چی؟ یعنی تک تک خونههایی که عاشقشون میشه یا ازشون خوشش میاد رو توی گوشیش اسکرین شات گرفته و همشون رو با دل و جون نگه میداره، چند باری که حافظه گوشیش پر شده بود و بهش گفتم بیا حذفشون کن گفت اصلااااا اینا برام مهم هستن!! گفتم مامان این آگهیهای یک سال پیش هست اینا فروش رفتن دیگه اما باز هم قانع نشد
بعد از اون شروع به کنکاش خودم کردم و از خودم پرسیدم آیا ممکنه چیزی که توی وجود مادرم میبینم توی وجود منم باشه؟ و بله!! به نظر خودم که شباهت بسیار عجیب و گستردهای بین دفتر آرزوهای من و دفتر آرزوهای مادرم هست فقط مدلش فرق میکنه اما پایه و اساس یکی هست، نظر شما چیه؟
پست شماره ۶۸ / ۱۰۵۰ کلمه
تاریخ ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
سایت ویرگول